مهندس برتر

آموزش نیاز های ((اصلی و فرعی)) مهندس مکانیک

مهندس برتر

آموزش نیاز های ((اصلی و فرعی)) مهندس مکانیک

زندگی نامه مشاهیر مهندسی مکانیک

 چند تن از مهندسان مکانیک معروف 

 که پیش از این می‌زیسته‌اند، عبارت‌اند از:  

     

کارل (فردریش) بنز (۱۸۴۴-۱۹۲۹):

مخترع موتور های دیزلی و بنیان گذار موتور های احتراق داخلی ( هم دوره با دایملر و می باخ)و سازنده اولین خودروی تجاری ، مبدع پدال گاز در خودرو و سیستم جرقه زنی با استفاده از شمع و باتری، مخترع کلاچ و مکانیزم تعویض دنده ، کاربراتور و رادیاتور نیز از اختراعات اوست.

گوتلیب ویلهلم دایملر (۱۸۳۴-۱۹۰۰):

مهندس و طراح صنعتی ، به همراه می باخ مخترع اولین موتور سیکلت (دوچرخه موتور دار)و پیشرو در گسترش موتور های احتراق داخلی، پدر بزرگ موتور های احتراق داخلی.

چستر کارل‌سون (۱۹۰۶-۱۹۶۸):

دستگاه زیراکس از نوآوری‌های اوست.

ساموئل کولت (۱۸۱۴-۱۸۶۲):

سازندهٔ اسلحهٔ کولت.

سویچیرو هوندا (۱۹۰۶-۱۹۹۱):

بنیان‌گذار شرکت معروف هوندا.

آیزاک سینگر (سینجر) (۱۸۱۱-۱۸۷۵):

سازندهٔ نخستین چرخ خیاطی خانگی.

آلفرد برنارد نوبل:

پایه‌گذار اندیشهٔ جایزهٔ نوبل.

رودولف دیزل:

سازندهٔ موتورهای معروف دیزل که با گازوئیل کار می‌کنند.

ویلیس کریر:

مخترع تهویه مطبوع

دونالد کرن:

در زمینه مبدلهای حرارتی خدمات ارزنده‌ای بر جای نهاد و مولف کتاب heat exchanger design نیز می‌باشد.

می باخ ویلهلم(1846-1929):

مهندس و طراح صنعتی، صاحب نشان میباخ، همکاری با دایملر در ساخت موتور های احتراق داخلی و موتور های چهار زمانه،دارنده دکترای افتخاری از دانشگاه اشتوتگارت، عضو افتخاری انجمن مهندسین آلمان.

نیکلاس اتو(1832-1891):

مهندس ومخترع اولین موتور احتراق داخلی با بازدهی مطلوب ،تعمیم دهنده مفهوم چهار زمانه به موتورهای احتراق داخلی.

جیمز وات‌:

تکمیل کننده موتور بخار و پدر انقلاب صنعتی.  

 

  

زندگی نامه ی دکتر محمود حسابی:

صد و شش سال پیش پسری در تهران متولد شد که که نامش را "محمود" گذاشتند. در آن زمان به ذهن هیچ کس نمی رسید که سال ها بعد، او پایه گذار دانشگاه تهران، اولین محل تحصیل علوم جدید در ایران شود و جامعه مهندسی و علوم پیشرفته ایران را مدیون عزم و اراده ی خود کند. از آنجاکه هیچ کس به اندازه او در بنیان گذاری سازمان ها و نهادهای علمی و صنعتی کشور پیش رو نبود، به شایستگی لقب" مرد نخست ایران" را از آن خود کرد.

 

او استاد شناکردن بر خلاف جریان رود اجتماع بود و صد البته چاشنی این مهارت چیزی نبود جز عشق و علاقه ی مفرط او به پیشرفت و توسعه ی همه جانبه ی میهن عزیزش. اینجاست که خواستن توانستن است ولی بسیاری از خواستن ها فقط و فقط با "عشق" به توانستن تبدیل می شود.

دکتر محمود حسابی

پدر بزرگ ایشان از افراد سرشناس و برجسته ی هیئت وزیران و سفیر ایران در روسیه بود و مادر بزرگ وی نیز زنی مومن، مدبر و بسیار سرشناس بود به طوری که فرمان او در تمام تفرش، حتی در روستاها و شهرهای اطراف آن مانند ماستر و فراهان نیز ارج نهاده می شد. نسبت اصلی سید محمود از پدر و مادر، به حضرت امام سجاد برمی گشت و همه این عوامل و هوش و استعدادی  که ایشان از خود در دوران کودکی نشان می دادسبب می شد تا اطرافیان آینده درخشانی را برای او پیش بینی کنند.

ایشان در سن 17 سالگی اولین مدرک تحصیلی خود را پس مشقت ها و غمهای فراوان از جمله گرسنگی، فلج شدن مادر و فقر و تنگ دستی، در رشته ادبیات کسب کرد اما چون این رشته در آن زمان بازار کار خوبی نداشت تصمیم گرفت رشته تحصیلی خود را تغییر دهد.

یافتن گم گشته

پس از اخذ مدارک متعدد در رشته های متعدد و عدم رضایت از آنها  بالاخره تصمیم گرفت فیزیک بخواند  و پس از قبولی در امتحان "دکتر ژانه" که از فیزکدانان بزرگ آن زمان بود به دنیای فیزیک راه یافت، دنیایی که تا پایان عمر از زیستن در آن خرسند بود و ثمره آن ارائه دو نظریه مهم در عالم فیزیک بود: یکی حساسیت سلولهای فتو الکتریک و عبور نور از مجاورت ماده و دیگری تئوری مشهور بی نهایت بودن ذرات.

دکتر برای اثبات نظریه های خود با اساتید دیگر جهان در اروپا و آمریکا رابطه برقرار کرد. در طی این ملاقات ها، با انیشتین نیز ملاقات داشت.

ایشان نظریه خود را به دفتر انیشتین ارسال کرد و  از بین چند هزار داوطلب که تقاضای خود را برای حضور در کرسی انیشتین فرستاده بودند، نظریه ایشان بین 5 نظریه منتخب بود.

دکتر محمود حسابی و انیشتین

ایشان خود می گویند:

" یک ماه بعد، وقت ملاقات و جلسه ی بعدی بحث من با انیشتین تعیین شد. وقتی به دیدار او رفتم برخوردش بسیار صمیمی تر بود و با علاقه ی بیشتری به من نگااه می کرد. وقتی در کنار هم قرار گرفتیم با سادگی گف:در طول این یک ماه خوب مرا مشغول کردید، به عنوان کسی که در فیزیک تجربه ای دارد باید با شهامت به شما بگویم، نظریه شما در آینده ای نه چندان دور علم فیزیک را در جهان متحول خواهد کرد! باورم نمی شد چه می شنوم. انتظار هر سخنی مثل این را داشتم. حس کردم چشمانم برق می زند، دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم. انیشتین هم با لبخندی که به نظرم آمد احساس مرا کاملا درک کرده است به من نگاه می کرد."

بعد از این دیدار، به دستور انیشتین بهترین آزمایشگاه فیزیک نور و دیدگانی در دانشگاه شیکاگو در اختیار ایشان قرار گرفت.

برخی سوابق علمی  

تحصیلات دانشگاهی:-لیسانس ادبیات از دانشگاه آمریکایی بیروت
-لیسانس مهندسی راه و ساختمان از دانشگاه فرانسوی بیروت
-لیسانس ریاضیات ستاره شناسی و زیست شناسی از دانشگاه آمریکایی بیروت
-لیسانس مهندسی معدن از مدرسه عالی معدن پاریس
-گذراندن رشته پزشکی
-دکترای فیزیک از دانشگاه سوربن فرانسه

مراکز تحقیقاتی دکتر حسابی:-دانشگاه سوربن: تحقیق بر روی سلول های فتوالکتریک
-دانشگاه تهران:تحقیق بر روی نظریه بی نهایت بودن ذرات و عبور نور از مجاورت ماده
-دانشگاه شیکاگو: تحقیق بر روی عبور نور از مجاورت ماده به توصیه پروفسور انیشتین
-دانشگاه پرینستون:تحقیق بر روی "نظریه بی نهایت بودن ذرات" به عنوان تنها دستیار ایرانی پروفسور انیشتین.
-مرکز تحقیقات سرن سوئیس:تحقیق بر روی نظریه بی نهایت بودن ذره

کتابهای ایشان:-قانون تاسیس دانشگاه تهران
-فیزیک دوره اول و دوم دبیرستان
-نام های ایرانی
-صورت جلسه آکادمی ملی علمی
-آیین نامه امور مالی دانشگاه تهران
-دیدگانی فیزیکی، دانشگاه تهران
-واژه نامه تخصصی فیزیک
-نگره کاهنربایی
-شجره نامه خانواده حسابی
-فیزیک حالت جامد به سه زبان فرانسه، انگلیسی و فارسی
و ...

   

زندگینامه ی دکتر حسن ظهور:  

 

خلاصه : حسن ظهور درسال ۱۳۲۳در اصفهان زاده شد. وی دارای فوق لیسانس مهندس مکانیک از دانشگاه شیراز، فوق لیسانس مهندسی هسته ای و دکتری تخصصی مهندسی مکانیک از دانشگاه پردوی آمریکا است. دکتر ظهور عضو هئیت علمی دانشگاه شیراز بود وهم اکنون استاد دانشگاه صنعتی شریف است. وی در دانشگاههای آلمان، انگلستان و پاکستان دوره های پژوهشی خود را گذرانده است. علاوه برعضویت در مجامع علمی و اجرایی بخش صنعت، چهره ماندگار در عرصه علم مهندسی مکانیک درنخستین همایش چهره های ماندگار سال ۱۳۸۰است.

گروه : فنی و مهندسی
رشته : مهندسی مکانیکگرایش : جامدات
تحصیلات رسمی و حرفه ای : مدارک و گواهینامه تحصیلی حسن ظهور به شرح زیر می باشد: دیپلم متوسط ریاضی، دبیرستان سعدی، اصفهان، ۱۳۴۲ کارشناسی ارشد پیوسته مهندسی مکانیک، دانشگاه شیراز، ۱۳۴۷ کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک، دانشگاه شیراز، ۱۳۴۹ کارشناسی ارشد مهندسی هسته ای، دانشگاه پردو آمریکا، ۱۳۵۸ دکترای تخصصی مهندسی مکانیک، دانشگاه پردو، ۱۳۵۸ فوق دکترا در زمینه کنترل، دانشگاه پردو
فعالیتهای ضمن تحصیل : حسن ظهور در دوره های پژوهشی و مطالعاتی به شرح زیر شرکت داشته است: دوره پژوهشی در دانشگاه اشتورکارت آلمان دوره پژوهشی در دانشگاه بیرمنگام (انگلستان) دوره مطالعاتی در مرکز ملی تحقیقات علوم( فرانسه) فرصت مطالعاتی در دانشگاه نیومکزیکو (آمریکا) همچنین در زمینه های علمی سیناتیک، دینامیک، مکانیزمها، رباتها، مهندسی پزشکی، طراحی، آموزش باز و از راه دور، علم و اخلاق شرکت داشته است.
مشاغل و سمتهای مورد تصدی : حسن ظهور در مراکز و انجمن های علمی زیر فعالیت داشته است: عضو پیوسته فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران عضو ۶ انجمن علمی داخلی و خارجی عضو قطب علمی طراحی، رباتیک و اتوماسیون وی همچنین در شوراها و مجلات علمی هم فعالیتهایی داشته است: عضو بیش از ۵۰ شورای مختلف علمی اعم از شورای عالی، شورا، هیات امنا، هیات ممیزه ، کمیسیون و یا کمیته مدیر مسئول ۴ مجله علمی عضو هیات تحریریه ۷ مجله علمی داور و یا عضو اجرایی بیش از ۲۵ مجله یا کنفرانس علمی داخلی و خارجی عضو شورای اجرایی انجمن آسیایی دانشگاههای باز عضو هیات رئیسه انجمن آکادمی های علوم آسیا از فعالیتهای اجرایی او: رئیس دانشگاه شیراز مجری طرحهای عمرانی دانشگاه شیراز مشاور آموزشی وزیر و دبیر شورای بازگشایی و نوگشایی دانشگاهها و موسسات آموزش عالی معاون آموزشی وزارت فرهنگ و آموزش عالی ( وزارت علوم، تحقیقات و فناوری) مشاور آموزشی وزیر فرهنگ و آموزش عالی سرپرست دانشگاه الزهرا راه انداز دانشگاه پیام نور رئیس دفتر شورای جذب نخبگان رئیس دانشگاه پیام نور دبیر فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران رئیس موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی معاون امور زیر بنایی سازمان برنامه و بودجه کشور( سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور۹ رئیس دانشگاه پیام نور مسئول کمیته علمی المپیاد دانشجویی رشته مهندسی مکانیک مشاور رئیس فرهنگستان علوم رئیس گروه علوم مهندسی فرهنگستان علوم دبیر فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران فعالیتهای آموزشی : از فعالیتهای علمی حسن ظهور می توان به موارد زیر اشاره کرد: مربی مهندسی مکانیک، دانشگاه شیراز استادیار پژوهشی مهندسی مکانیک، دانشگاه پردو، آمریکا استادیار مهندسی مکانیک، دانشگاه شیراز استادیار و دانشیار مهندسی مکانیک، دانشگاه صنعتی شریف استاد مدعو مهندسی مکانیک، دانشگاه نیومکزیکو، آمریکا استاد مهندسی مکانیک، دانشگاه صنعتی شریف همچنین، تدریس درسهای مختلف و متعدد در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشدپیوسته، کارشناسی ارشد و دکترای تخصصی در چند دانشگاه داخل و خارج سرپرستی بیش از ۹۰پروژه کارشناسی سرپرستی بیش از ۱۰۰پایان نامه کارشناسی ارشد و چند رساله دکترای تخصصی
مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : راه اندازی گروه مکانیک ذوب آهن اصفهان راه اندازی سه آزمایشگاه طراحی، تاسیس و گسترش دانشگاه پیام نور راه اندازی دفتر شورای جذب نخبگان راه اندازی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران عضو هیات موسسه سه انجمن علمی
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : از دیگر فعالیتهای حسن ظهور تهیه و تدوین آیین نامه های : طراحی برنامه جامع دانشگاه پیام نور و تدوین اساسنامه آن تهیه و تدوین ۲ اساسنامه مربوط به امور آموزشی و پژوهشی تهیه و تدوین ۱۴ ایین نامه مربوط به فعالیت های آموزشی و پژوهشی رئیس کمیته تدوین لایحه مربوط به بازنگری ساختار تشکیلاتی وزارت فرهنگ و آموزش عالی و چند کمیته دیگر مربوط به تهیه و تدوین آیین نامه ها
آرا و گرایشهای خاص : حسن ظهور دارای مدرک فوق دکتری کنترل در رشته مهندسی مکانیک است و بیشتر مقالات خود را دراین زمینه تالیف نموده است.
جوائز و نشانها : جوایز و تقدیرهای علمی حسن ظهور به شرح زیر است: تقدیر به عنوان شاگرد اول ، دانشگاه شیراز، ۱۳۴۷ جایزه راس اید، دانشگاه پردو، آمریکا، ۱۳۵۵ جایزه راس اید ، دانشگاه پردو، آمریکا ، ۱۳۵۶ درج شرح حال در تاب سال مرکز بین المللی زندگینامه اندیشمندان، کمبریج، ۱۳۷۱ استاد نمونه آموزش عالی کشور، ۱۳۷۲ منتخب اولین همایش چهره های ماندگار، ۱۳۸۰ تجلیل فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۸۱ جایزه بهترین مقاله توسط انجمن مهندسان مکانیک آمریکا، ۱۳۸۳ تجلیل کنفرانس بین المللی شورای بین المللی آموزش باز و از راه دور ICDE، ۱۳۸۴ لوح زرین دانشگاه پیام نور، ۱۳۸۴ استاد برجسته چهلمین سال تاسیس دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۸۴ استاد برجسته مهندسی مکانیک، انجمن مهندسان مکانیک ایران، ۱۳۸۵
چگونگی عرضه آثار : ارائه و یا چاپ بیش از ۲۰۰ مقاله علمی به صورت فردی یا جمعی به فارسی یا انگلیسی اجرای بیش از ۱۰طرح پژوهشی ثبت یک اختراع در آمریکا و ایران مدیریت یک طرح پژوهشی کشوری در زمینه انرژی تدوین سه کتاب الکترونیک به انگلیسی تالیف ۲ بخش از ۲ کتاب به انگلیسی برای یونسکو تالیف ۲ بخش از ۲ کتاب به انگلیسی به صورت مشترک تهیه و تدوین تعدادی جزوه درسی به فارسی یا انگلیسی

 

زندگینامه مهندس محمد عالمی: 

 

   

نام: محمد (شهریار)

نام خانوادگی : عالمی

تاریخ تولد : ۱۳۳۵

محل تولد : دامغان

عنوان: عضو اصلی هیئت مدیره و قائم مقام شرکت ملی حفاری نفت ایران

کارشناسی: مهندسی مکانیک از دانشگاه پلی تکنیک (صنعتی امیر کبیر) تهران

کارشناسی ارشد: مدیریت صنعتی از دانشکده علوم اداری و مدیریت تهران

سوابق کاری در شرکت:

. حفار

. سرحفار

. رئیس دستگاه

. رئیس منطقه دریا

. مدیر عملیات

. قائم مفام مدیر عامل

خلاصه: مهندس محمد ( شهریار ) عالمی فرزند حاج حبیب اله عالمی از سرشناسان دامغان، در سال ۱۳۳۵ در همین شهر بدنیا آمد، مادر ایشان خانم احمدی فرزند مرحوم حاج محمد علی احمدی که از سرشناس ترین و ذی نفوذ ترین افراد شهرستان دامغان در زمان خویش بوده اند ، هستند .

مهندس محمد عالمی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شهرستان دامغان پشت سر گذاشت و در سال ۱۳۵۴ در کنکور شرکت نموده و در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه پلی تکنیک تهران پذیرفته شد و در سال ۱۳۵۷ مدرک کارشناسی مهندسی مکانیک خود را از همین دانشگاه دریافت نمود.

با بروز جنگ تحمیلی وظیفه خود دانست که برای دفاع از مرز و بوم خویش راهی جبهه های جنگ گردد و بدین ترتیب بود که او هم در کنار سیل عظیم عاشقان وطن در صفوف جنگ حق علیه باطل سینه خود را در برابر دشمن سپر نمود و  از آب و خاک خویش دفاع نمود. با توجه به فنی بودن مهندس عالمی در دوران دفاع مقدس بر سنگر سازیها نظارت داشتند.

همزمان با جنگ تحمیلی ، نیاز به ساخت و آبادی کشور نیز احساس می شد، که مهندس عالمی در این دوره وارد سنگر آبادانی کشور نیز شد و با توجه به تخصصش وارد شرکت نفت و پس از آن شرکت حفاری ایران گشت و پس از کسب تجربه و مهارت به یکی از قطب های علمی در زمینه حفاری در ایران و جهان تبدیل شد . مهندس محمد عالمی ، بعدا در رشته مدیریت صنعتی نیز به تحصیل پرداخت و مدرک کارشناسی ارشد خود را در مدیریت صنعتی از دانشکده علوم اداری و مدیریت دانشگاه تهران اخذ نمود. مهندس عالمی دوره ها و آموزش هایی را در نقاط مختلف جهان دیده که از این جمله می توان به کشور های ، انگلیس، فرانسه و امریکا و ... نام برد .

همسر مهندس محمد عالمی پزشک هستند ،این زوج موفق و تحصیل کرده دو فرزند فرهیخته نیز دارند که پسر ایشان (محمد مهدی ) به تازگی تحصیلات خویش را در رشته مهندس مکانیک سیالات در امریکا به پایان رساندند و دختر ایشان دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی هستند .

گفتنی است که یکی از برادران مهندس عالمی با اسم حسن ( بهمن ) عالمی نیز در زمینه نفت بسیار موفق هستند و در کشور انگلستان در سطح بالایی تدریس می نمایند .  

 

زندگی نامه ادیسون :  

 

                                

 

توماس الوا ادیسون (۱۱ فوریه ۱۸۴۷ - ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱) مخترع و بازرگانی آمریکایی بود. او وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد که مهم‌ترین و معروفترین آنها لامپ الکتریکی است.
ادیسون در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات متحدهٔ آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان به نام خود ثبت کند که رقمی حیرت‌انگیز و باورنکردنی به نظر می‌رسد. واقعیت این است که بیشتر اختراعات وی تکمیل شدهٔ کارهای دانشمندان پیشین بودند و ادیسون کارمندان و متخصصان پرشماری در کنار خود داشت که در پیشبرد تحقیقات و به سرانجام رسانیدن نوآوری‌هایش یاریش می‌کردند. دهنی ذغالی تلفن،ماشین تکثیر، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا اصلاح شدند.

ادیسون از اولین مخترعانی بود که توانست با موفقیت بسیاری از اختراعات خود را به تولید انبوه برساند.

توماس ادیسون در شهر میلان ایالت اوهایو متولد شد و سال‌های کودکی را در پورت‌هِرون میشیگان بسر برد.«آل» بیش از یک سال نتوانست به مدرسه برود و دوران نوجوانی را با کارهایی چون فروختن ساندویچ و آب‌نبات در کنار ریل قطار و یا سبزی فروشی گذراند. او که برای فروش اجناس خود مرتباً با ترن میان پورت‌هرون و دیترویت در رفت و آمد بود، توانست از شرکت راه‌آهن نمایندگی توزیع یک روزنامهٔ دیترویتی را بدست آورد. با پس‌انداز پول حاصل از فروش روزنامه، آل توانست یک ماشین چاپ دست دوم خریداری کند. او دستگاهش را در یک واگن بارکشی نصب کرد و در سن پانزده سالگی اولین شماره‌ی‌ روزنامهٔ خود را با نام «ویکلی هرالد» منتشر ساخت. این نشریه که تمام کارهایش را ادیسون خود انجام می‌داد، نخستین و تنها روزنامه‌ای بود که در یک قطار در حال حرکت حروفچینی و چاپ می‌شد.

در سال ۱۸۶۲ م. وی اتفاقاً با تلگراف که در آن زمان وسیلهٔ نوظهوری بود آشنا شد و با وجود کم‌شنوایی چندی بعد توانست در ادارهٔ راه‌آهن به‌عنوان تلگرافچی شغلی برای خود بیابد و با تمرین زیاد یکی از چابک دست‌ترین مأموران تلگراف در آمریکا شود.

ادیسون هنگامی که فقط بیست و یک سال داشت، اولین اختراع خود را که یک دستگاه الکتریکی شمارش آراء بود عرضه کرد. آن دستگاه فروش نرفت و او تصمیم گرفت که دیگر تا احتیاج و تقاضای عامه ایجاب نکند به فکر اختراع دیگری نیافتد .

 

در سال ۱۸۶۹ م. ادیسون که ادارهٔ راه‌آهن را ترک کرده بود، به‌عنوان سرپرست فنی به استخدام یک مؤسسهٔ صرافی بزرگ در نیویورک در آمد. در این مقام او توانست نخستین اختراع موفقش را که نوعی تلگراف چاپی بود، به نام خود ثبت کند. تلگراف ادیسون برخلاف انواع رایج که علائم مورس را به صورت صداهای کوتاه و کشیده به گوش اپراتور می‌رسانیدند، آنها را به شکل خط و نقطه بر روی نوار کاغذی چاپ می‌کرد. او حق امتیاز اختراعش را در مقابل چهل هزار دلار به مدیر صرافخانه واگذار کرد و با پول آن در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی یک کارگاه تحقیقاتی برای خود برپا نمود. در محل جدید او علاوه بر تکمیل لوازم جانبی تلگراف، یک سامانهٔ پیشرفتهٔ نمایشگر اطلاعات بورس را طراحی کرد که سود هنگفتی از آن حاصل آمد.
ادیسون مدتها این فکر را در سرداشت که کارگاهش را به محل بازتر و بزرگ‌تری منتقل کند. با فراهم شدن سرمایهٔ کافی، سرانجام در سال ۱۸۷۶ م. در منطقهٔ «منلوپارک» نیوجرسی یک لابراتوار پژوهشی مجهز بنیاد نهاد و گروهی از افراد لایق و مستعد را به همکاری فراخواند. 

 

تأسیس این آزمایشگاه نقطهٔ عطفی در رشته فعالیت‌های ادیسون و از بزرگ‌ترین ابتکارهای او به شمار می‌رود. آزمایشگاه منلو پارک نخستین مؤسسه‌ای بود که منحصراً با هدف تولید و تکمیل ابداعات علمی برپا شد و آن را باید نمونهٔ اولیهٔ آزمایشگاه‌های تحقیقاتی بزرگی دانست که از آن پس تمام صنایع مهم در کنار کارگاه‌های خود ایجاد کردند. در سایهٔ نظارت و سازماندهی توماس ادیسون و کار گروهی کارمندان وی صدها اختراع کوچک و بزرگ در این مؤسسه به ثمر رسیدند که البته همگی به نام ادیسون تمام شدند.

از قدیم الایام، داشتن وسیله‌ای که بتوان با آن صدا را ضبط کرد از آرزوهای بشر بوده است. قبل از آنکه توجه ادیسون به این مقوله جلب شود، لئون اسکوت مارتین‌ویل فرانسوی (۱۸۵۷ م.) و دیگران تحقیقاتی کرده و گام‌هایی در این راه برداشته بودند؛ اما دستگاه‌های آنها عملا ً قابل استفاده نبود زیرا تنها با یک دور گوش دادن، صدای ضبط شده از بین می‌رفت.


در سال ۱۸۷۷ م. ادیسون موفق به ساخت وسیله‌ای شد که واقعاً کار می‌کرد؛ یعنی می‌توانست صدا را ضبط و دو تا سه بار پخش کند. «ضبط صوت» ادیسون که فونوگراف (آوانگار) نام گرفته بود، ساختمانی ساده داشت: استوانه‌ای فلزی بود با یک دستهٔ گرداننده که در یک انتهای آن سوزنی همراه با یک بوق تعبیه شده بود. وقتی کسی استوانه را می‌چرخاند و درون بوق صحبت می‌کرد، بر اثر ارتعاش سوزن، روی ورقهٔ نازک حلبی ِدور استوانه خراش‌هایی می‌افتاد. برای شنیدن صدای ضبط شده نیز کافی بود سوزن را به ابتدای مسیر برگردانده و دوباره استوانه را به‌چرخش در آورند. کیفیت صدا البته بسیار پایین بود و صفحه حلبی هم پس از چند بار استفاده خراب می‌شد. با اینحال همین وسیله ابتدایی در نظر مردم بسیار شگفت‌انگیز می‌نمود و بشدت مورد استقبال قرار گرفت. روزنامه‌ها ادیسون را «جادوگر منلوپارک» لقب دادند. حتی دولت رسماً وی را به واشینگتن دعوت کرد تا اختراعش را در برابر مقامات به نمایش بگذارد. ده سال بعد (۱۸۸۷ م.) ادیسون (یا به روایتی الکساندر گراهام بل)، استوانهٔ مومی را جایگزین ورق حلبی کرد و بالاخره امیل برلینر مخترع آمریکایی آلمانی‌تبار با تبدیل استوانهٔ مومی به صفحهٔ پلاستیکی، گرامافون را به شکل امروزی درآورد.

سابقهٔ سیستم روشنایی الکتریکی به اواسط قرن نوزدهم می‌رسد. در سال ۱۸۵۴ م. هاینریش گوبل نخستین لامپ برق را اختراع کرد که حدود چهارصد ساعت نور می‌داد اما آن را به نام خود به ثبت نرساند. پس از وی جیمز وودوارد، ویلیام سایر، متیو ایوانز (۱۸۷۵ م.) و جوزف سووان (۱۸۷۸ م.) مدل‌های دیگر چراغ‌های ا لکتریکی را ارائه کردند. 

 

                                        

 

کمی پیش از آنکه ادیسون نیز وارد این عرصهٔ جدید شود، والیس صنعتگر آمریکایی نوعی چراغ برق را روانهٔ بازارکرده بود که نمونه‌ای از آن به دست ادیسون رسید (۱۸۷۸ م.). دستگاه والیس تشکیل می‌شد از چارچوبی با یک حباب و دو میلهٔ فلزی متحرک که به هر کدام تکه ذغالی متصل بود .عبور جریان برق از میله‌ها باعث می‌شد که دو قطعه ذغال بسوزند و میانشان قوس الکتریکی بسیار درخشانی به رنگ آبی پدیدار ‌شود. این چراغ الکتریکی ابتدایی بازده پایینی داشت زیرا مصرف برق آن زیاد و عمر ذغال‌هایش کم بود. با این وجود، ادیسون که به اهمیت اختراع والیس پی‌برده بود، تصمیم گرفت آن را اصلاح کند و به جای ذغال مادهٔ مناسب تری بیابد که با برق کمتر مدت درازی روشنایی بدهد و به مرور زمان نسوزد و از بین نرود.

پس از یک سال تلاش بی‌وقفه و آزمایش صدها مادهٔ گوناگون، سرانجام ادیسون و همکارانش توانستند با خالی کردن هوای داخل حباب و استفاده از نخ معمولی کربونیزه (ذغالی‌شده) لامپی بسازند که تا چهل ساعت نور بدهد. این موفقیت اولیه موجب شد تا آنها با پشتکار بیشتری به تحقیقات خود ادامه دهند و زمانیکه موفق شدند عمر متوسط چراغ برق را به پانصد ساعت برسانند، ادیسون تشخیص داد که زمان مناسب برای نمایش آن فرا رسیده است.

او از روزنامه‌نگاران و صاحبان سرمایه دعوت کرد تا در شب ۳۱ دسامبر ۱۸۷۹ م. برای دیدن اختراع جدیدش به منلوپارک بیایند. به دستور او آزمایشگاه و اطراف آن را با صدها لامپ برق آراستند بطوریکه محوطهٔ منلوپارک و جادهٔ منتهی به آن غرق در نور شده بود. ادیسون میهمانان خود را با چیزی روبرو کرده بود که برایشان سابقه نداشت. منظرهٔ لامپ‌های نورانی بازدیدکنندگان را به شدت تحت تأثیر قرار داد؛ بطوریکه وقتی ادیسون نقشهٔ خود را برای تأسیس یک کارخانهٔ بزرگ الکتریسیته در نیویورک مطرح کرد پیشنهادش با استقبال گرم سرمایه‌داران حاضر روبرو شد.

در ۲۷ ژانویه ۱۸۸۰ م. ادیسون تقاضانامهٔ دریافت امتیاز اختراع «لامپ روشنایی الکتریکی» را به ادارهٔ اختراعات آمریکا تسلیم کرد اما با درخواستش موافقت نشد. کارشناسان سازمان معتقد بودند که طراحی و ساخت لامپ ادیسون بر مبنای مطالعات ویلیام سایر انجام شده است؛ بنابراین تنها امتیاز اختراع رشتهٔ ذغالی شده پرمقاومت (مادهٔ تولیدکنندهٔ نور لامپ‌) به ادیسون تعلق گرفت.

در ۱۳ فوریه ۱۸۸۰ م. وی به کشف یک پدیدهٔ مهم فیزیکی نائل آمد که اکنون به اثر ادیسون معروف است.

دو سال پس از نمایش عمومی لامپ الکتریکی، (۱۸۸۲ م.) ساختمان کارخانهٔ مرکزی تولید برق موسوم به «ایستگاه پرل استر ی‍ت» به پایان رسید و در چهارم سپتامبر همان سال نخستین سیستم توزیع نیروی الکتریسیته در جهان با قدرت ۱۱۰ ولت و ۵۹ مشتری در پایین محلهٔ منهتن به دست ادیسون افتتاح گردید.

چندی بعد ادیسون کوشید تا حق امتیاز لامپ برق را در بریتانیا از آن خود کند و بر رقیبش جوزف سووان – که مستقل از ادیسون موفق به اختراع لامپ حرارتی ِرشته کربنی شده‌ بود- پیروز شود اما پس از یک دعوای حقوقی بی‌حاصل، دو طرف با یکدیگر به توافق رسیدند و برای بهره‌مند شدن از منافع اختراعشان در بریتانیا شرکت «ادیسووان» را تأسیس کردند. این شرکت در سال ۱۸۹۲ م. جزئی از کمپانی بزرگ جنرال الکتریک (متعلق به ادیسون) گردید.

همانطور که گفته شد، بیشتر اختراعات ادیسون حاصل تکمیل ایده‌های دیگران و کار دسته‌جمعی گروه بزرگی از تکنسین‌ها و کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش می‌پرداختند. لویس لاتیمر دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است.اگر امروز کمتر نامی از کسانی مانند او به میان می‌آید، به این دلیل است که ادیسون غالبا همکاران خود را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمی‌کرد. با این همه شکی نیست که بدون قدرت سازماندهی و خصوصاً همت بلند ادیسون دست یافتن به این همه موفقیت ممکن نبود. نیکلا تسلا فیزیکدان بزرگ و یکی از همکاران ادیسون دربارهٔ روش او برای حل مسائل می‌نویسد: «اگر ادیسون می‌خواست سوزنی را در انبار کاهی پیدا کند، با پشتکارفراوان دانه به دانه رشته‌های کاه را کنار می‌زد تا بالاخره سوزن نمایان شود. بارها با تأسف شاهد بودم که چگونه بخش اعظم وقت و انرژی او صرف یافتن یک فرمول جزئی یا انجام دادن محاسبه‌ای کوچک می‌شد.» ادیسون خود نیز در این‌باره گفته‌ است: «نوآوری عبارت است از یک درصد الهام روح و نود و نه درصد عرق ‌ریختن و تلاش کردن.»

تسلا دانشمندی شایسته و بهترین کارمند ادیسون بود. او ابتدا از طرف ادیسون مأمور شده بود تا راه‌های توسعهٔ سیستم‌های جریان مستقیم (DC) را بررسی کند اما چون پس از پایان کار ادیسون تعهدات مالی خود را زیر پا گذاشت تسلا تصمیم به ترک شرکت او گرفت. با پذیرش استعفای تسلا، ادیسون مرتکب اشتباه بزرگی شد چرا که چندی بعد تسلا با کشف جریان متناوب (AC) در برابر امپراتوری ادیسون و سیستم DC او قد علم کرد. او با حمایت جرج وستینگهاوس کارخانه‌دار معروف سامانه‌های چندفازی توزیع برق را برپایهٔ جریان AC تکامل بخشید که بسیار کارآمدتر از سیستم ادیسون بود. با وجود تبلیغات منفی جنرال الکتریک، جریان AC روز به روز رواج بیشتری یافت و سرانجام سلطه ادیسون را بر بازار صنایع الکتریکی درهم شکست.

در سال ۱۸۸۹م. یکی از کارمندان شرکت ادیسون به اسم ویلیام کندی لوری دیکسون نوعی دستگاه نمایش فیلم اختراع کرد که پنج سال بعد(۱۸۹۴م.) با نام تجاری کینه‌توسکوپ (متحرک نما) در نیویورک به معرض نمایش گذاشته شد. کینه‌توسکوپ دستگاهی بود که هرکس از سوراخ آن به درون می‌نگریست و دسته‌ای را می‌چرخاند، تصاویر متحرکی را مشاهده می‌کرد. این وسیله ابتدا به‌عنوان مکمل گرامافون و برای رونق بخشیدن به بازار آن طراحی شده بود وهدف آن بود که با افزودن امکان تماشای عکس متحرک، بر جذابیت گرامافون نزد خریداران افزوده شود.

با وجود اهمیت این اختراع، ادیسون یا دیکسون را نمی‌توان پایه‌گذار سینما دانست؛ کینه‌توسکوپ آنها بیشتر به ماشین «شهر فرنگ» شبیه بود و دریک زمان بیش از یک نفر نمی‌توانست از آن استفاده کند. چنین دستگاهی در عصر جدید که تودهٔ مردم به هیجان و سرگرمی‌های دسته‌جمعی نیاز داشتند چندان به کار نمی‌آمد. ایدهٔ بزرگ کردن تصاویر و بکارگیری پردهٔ نمایش هرگز به ذهن ادیسون نرسید چون همانطور که گفتیم از اختراع کینه‌توسکوپ مقصود دیگری داشت ولی حدود یک سال بعد لویی لومیر صنعتگر ثروتمند فرانسوی با ساختن دوربین فیلم‌برداری و پروژکتور و افتتاح اولین سالن سینما در گراند کافه پاریس (۲۸ دسامبر ۱۸۹۵م.) نخستین گام‌ها را برای علاقمند کردن مردم به این پدیدهٔ نو برداشت. پس از گذشت چند سال، سالن‌های نمایش فیلم در اروپا و آمریکا آنقدر فراوان شده بود که ادیسون نیز چاره‌ای جز پیوستن به این جریان و کنار گذاشتن سینمای تک‌ نفره‌اش ندید.

ادیسون در تبدیل سینما به رسانه‌ای همگانی و صنعتی سودآور نقش مؤثری ایفا کرده است. فیلم استاندارد ۳۵ میلیمتری با چهار روزنه در لبهٔ هر فریم که هنوز مورد استفاده قرار می‌گیرد از یادگارهای ادیسون است. وی همچنین مؤسس اولین استودیوی فیلمسازی دنیا (بلک ماریا در ایالت نیوجرسی) است. نخستین فیلم کپی رایت شدهٔ تاریخ سینما با عنوان «عطسهٔ فرد اُت» در این استودیو ساخته شد.

در اول فوریه ۱۸۹۳م. ادیسون ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در وست اورنج ِ نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلم‌ برداری را تماماً به خود نسبت دهد و حق استفادهٔ انحصاری از آن را به دست آورد اما در ۱۰ مارس ۱۹۰۲م. ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد.

در ۱۸۹۴م. او در زمینهٔ ترکیب فیلم و صدا تحقیقاتی انجام داد که سرانجام به اختراع کینه‌توفون انجامید. این دستگاه که ترکیب ناجوری از کینه‌توسکوپ و گرامافون استوانه‌ای بود با استقبال مردم مواجه نشد.

در ۶ ژانویه ۱۹۳۱م. ادیسون درخواست‌نامهٔ ثبت آخرین اختراع خود «وسیله نگهدارندهٔ اشیاء هنگام آبکاری» را به ادارهٔ اختراعات فرستاد اما پیش از دریافت پاسخ در اواخر همان سال در سن ۸۴ سالگی درگذشت.

      

زندگینامه ابو ریحان خوارزمی :  

 

تصویر 

 

ابوریحان محمد بن احمد خوارزمی ، از برجسته ترین دانشمندان سراسر اعصار بشری و از بزرگترین دانشمندان ایرانی دوره اسلامی ، به سال 362 ق /973 م در " بیرون " شهرستان کاث ( شمال شرقی " خیوه " بر کرانه راست آمودریا ) و در یک خانواده گمنام خوارزمی تبار – که به قول خود او : " شاخه ای از درخت تناور ایرانی اند " زاده شد . و هم از دوره نوباوگی خصلت جستجوگری و استعداد تتبع و تحقیق علمی در وی نمایان وشکوفا گردید .

از استادان و بزرگانی که به او علم را آموختند می توان

ابونصر منصور بن علی عراق از خاندان " شاهیه " خوارزم که خود از ریاضی دانان و منجمان بزرگ ایرانی بود نام برد که امر تربیت و تعلیم او را در شهر " کاث " بر عهده گرفت .

استاد دیگرش در رشته حکمت و علوم عقلی همانا عبدالصمد حکیم بود ، که سلطان محمدغزنوی پس از چیرگی بر خوارزم او را به تهام قرمطی گری – یعنی گرایش باطنی شیعی – گرفت و کشت . حتی قصد کرد که بیرونی را هم با همان اتهام به استادش ملحق کند چون مشرب فلسفی غالبا از خصائص مذاهب تشیع است ، بی تردید بیرونی در مبانی عقیدتی خود، که آزاد اندیش و سخت بدور از تعصب و تعبد فکری بوده ، علاوه بر سلوک روشمند علمی و ریاضی ، بسا متاثر از چنان مشرب و مذهبی بوده است .

بیرونی به سبب هوش و دانش و بینش فراعادی خود ، در نزد خوارزمشاه پایگاهی والا و احترامی خاص یافت ، چندان که رایزن آن امیران در امور سیاسی گردید.

در اوایل جمادی الثانی سال 409 ، بیرونی در روستای " جیفور " کابل مشغول رصد کردن عرض های جغرافیایی آن نواحی بود ، و چنین نماید که تا پایان آن سال در پیرامون همان جا به کار رصد گری اشتغال داشته است . پس از این ، مدت های متوالی یا متناوب در غزنین بسر برده . از جمله رصدی در انقلاب صیفی 410 نموده ، و خسوف 13 ج 1/410  را در آن جا ضبط کرده است .

راجع به سال مرگ وی ، همان اشارات حکیم غضنفر تبریزی باشد که گوید : " به خط شاگردش ابوالفضل سرخسی دیده شده که استاد در روز آدینه 2 رجب 440 ه ق در گذشت "

فهرست آثار :

آثار گرانبار و پر شمار بیرونی محدود به مرزهای تخصصی رشته های دانش بشری در آن روزگار نگردیده بلکه با اندیشه وسعتمند خود همه ابعاد معرفت را در بر گرفته است . اگر دانش های نقلی را کنار بگذاریم ، وی در معارف عقلی خصوصا در همه شعب علوم اثباتی و انسانی صاحب نظر و اثر است . پس ، آثار او را – اعم از موجود یا مفقود – می توان بر حسب طبقه بندی کلی علوم و فنون احصا کرد .شمار آن ها اعم از مقاله یا رساله و کتاب ، آن چه بیرونی خود نوشته است : 160 عنوان می شود ، که اگر مجموع 25 عنوان رساله دیگر از استادش ابونصر عراق و دوستش ابوسهل مسیحی را هم – هر دو به نام او کرده اند- و خود در فهرست آثارش آورده بر آن شماره بیفزاییم ، روی هم 185 عنوان اثر متسم به نام بیرونی یاد گردیده است .

از این شمار ، 40 عنوان اثر بیرونی به صورت نسخ خطی در کتاب خانه های جهان موجود است که 30 اثر تا کنون بطبع رسیده ، و 25 اثر از این رقم به زبان های اروپایی و فارسی ترجمه شده است .  

        

زندگینامه گالیله: 

           

                                         
 

گالیلئو گالیله در سال 1564 در پیزا واقع در ایتالیا متولد شد وی تا 19 سالگی تمام مطالعات خود را در ادبیات متمرکز کرده بود تا یانکه روزی در یکی از مراسم مذهبی کلیسا مشاهده چهل چراغی که در بالای سرش نوسان می کرد توجه او را جلب کرد او هنگام مشاهده توجه کرد که هر چند دامنه نوسان هر بار کوتاهتر می شود لیکن زمان نوسان همواره ثابت باقی می ماند اغلب انسانها شاید در این مشاهده چیز خاصی را نمی یافتند ولی گالیله از روح کنجکاوی و پژوهشگر دانشمندان برخوردار بود او از آن لحظه شروع به اجرای یک رشته آزمایشهای عملی کرد به این ترتیب که وزنه هایی را به یک ریسمان بست و از محلی آویزان نمود و آنها را به این سو و آن سو به نوسان درآورد در آن دوران هنوز ساعتهای دقیق با عقربه ثانیه شمار نبود و بنابراین گالیله برای اندازه گیری زمان حرکات وزنه های آویزان و در حال نوسان از ضربات نبض خود سود می جست او دریافت که مشاهداتش در کلیسای جامع پیزا صحت دارد. اگر چه دامنه نوسان هر بار کوتاهتر می شد اما هر نوسان زمان مشابه نوسانهای قبلی را در بر می گرفت به این ترتیب گالیله قانون آونگ را کشف کرده بود قانون آونگ گالیله امروزه همچنان در امور گوناگون به کار می رود مثلاٌ‌ برای اندازه گیری حرکات ستارگان و یا مهار روند کار ساعتها از این قانون استفاده می کنند آزمایشهای او در باره آونگ آغاز فیزیک دینامیک جدید بود واکنشی که قوانین حرکت و نیروهایی را که باعث حرکت می شوند در بر می گیرد گالیله در سال 1588 در دانشگاه پیزا مدرک دکتری(استادی) گرفت و در همانجا برای تدریس ریاضیات باقی ماند.

او در 25 سالگی دومین کشف بزرگ علمی خود را به انجام رسانید کشفی که باعث از بین رفتن یک
نظریه به جا مانده دو هزار ساله شد و دشمنان زیادی برایش افرید در دوران گالیله بخش بسیاری از علوم بر اساس فرضیه های فیلسوف بزرگ یونانی – ارسطو که در قرن 4 پیش از میلاد می زیست بنا شده بود اثر او به عنوان مرجع و سرچشمه تمامی علوم به شمار می آمد هر کس که به یکی از قانونها و قواعد ارسطو شک می کرد انسان کامل و عاقلی به شمار نمی آمد یکی از قواعدی که ارسطو بیان کرده بود این ادعا بود که اجسام سنگین تندتر از اجسام سبک سقوط می کنند گالیله ادعا می کرد که این قاعده اشتباه است به طوری که می گویند او برای اثبات این خطا از استادان هم دانشگاهی خود دعوت به عمل آورد تا به همراه او به بالاترین طبقه برج مایل پیزا بروند گالیله دو گلوله توپ یکی به وزن 5 کیلو و دیگری به وزن نیم کیلو با خود برداشت و از فراز برج پیزا هر دو گلوله را به طور همزمان به پایین دها کرد در کمال شگفتی تمام حاضران در صحنه مشاهده کردند که هر دو گلوله به طور همزمان به زمین رسیدند گالیله به این ترتیب یک قانون فیزیکی مهم را کشف کرد(سرعت سقوط اجسام به وزن آنها بستگی ندارد).

در همین موقع گالیله مشغول مطالعه بود که ناگهان شایع شد که در
سوئیس عدسی‌ها را با هم ترکیب کرده اند وتوانسته اند اجسام را از مسافات دور مشاهده نمایند از این موضوع اطلاع صحیحی در دست نیست ولی اینطور مشهور است که زاخاری یانسن که در میدلبورک عینک ساز بود اولین دوربین نزدیک کننده اشیاء را بین سالهای 1590 و 1609 ساخته بود ولی عینک ساز دیگری بنام هانس یپرشی اختراع او را با تردستی از او می رباید و در اکتبر 1608 امتیاز آن را به نام خود ثبت می نماید گالیله هم در این موقع موفق به ساختن دوربین مشابهی گردید ولی این دستگاه قدرت زیادی نداشت اما مطلب مهم این بود که اصل اختراع کشف شده بود و ساختن دوربین قوی تر فقط کار فنی بود. این دوربین به رئیس حکومت ونیز تقدیم شد و در کنار ناقوس سن مارک گذاشته شد سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربین قرار گرفتند و همگی دچار حیرت و تعجب شدند چون آنها خروج مؤمنین را از کلیسای مجاور و کشتیهایی را که در دورترین نقاط افق در حرکت بودند مشاهده نمدند ولی گالیله فوراٌ دوربین را به طرف آسمان متوجه ساخت مشاهده مناظری که تا آن زمان هیچ چشمی قادر به تماشای آن نبود شور و شعفی فراوان در گالیله به وجود آورد گالیله مشاهده نمود که ماه بر خلاف گفته ارسطو که آن را کره ای صاف و صیقلی می دانست پوشیده از کوه ها و دره هایی است که نور خورشید برجستگی های آنها را مشخص تر می سازد به علاوه ملاحظه نمود که چهار قمر کوچک به دور سیاره مشتری در حرکت هستند و بالاخره لکه های خورشید را به چشم دید دانشمند بزرگ در سال 1610 تماماین نتایج را در جزوه ای به نام کتاب قاصد آسمان انتشار داد که موجب تحسین و تمجید بسیار گشت ولی انتشار کتاب قاصد آسمان قط تحسین و تمجید همراه نداشت بلکه جمعی از مردم بر او اعتراض کردند و از او می پرسیدند چرا تعداد سیارات را 7 نمی داند و حال آنکه تعداد فلزات 7 است و شمعدان معبد 7 شاخه دارد ودر کله آدمی 7 سوراخ موجود است گالیله در جواب تمام سؤالات فقط گفت با چشم خود در دوربین نگاه کنید تا از شما رفع اشتباه شود.

مشاهدات و پژوهشهای گالیله او را به این وادی رهنمون شدند که
فرضیه های علمی را که بر اساس آنها زمین در مرکزیت عالم قرار داشت و خورشید و سارگان به دور آن می گشتند مردود می شمرد. نزدیک به نیم قرن پیش از آن کوپرنیک اثر بزرگ خود را که طی آن ثابت کرد خورشید در مرکز دستگاه ستاره ای ما نیست و زمین و سیاره ها به دور آن می گردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود. این فرضیه کوپرنیک مورد لعن و نفرین کلیسا قرار گرفته بود و زمانی که گالیله اشکارا اعلام داشت که این فرضیه صحت دارد و او با آن موافق است، نظریه کوپرنیک بدست فراموشی سپرده شده بود اعلامیه گالیله اعتراضات شدید را برانگیخت روحانیون عالی مقام کلیسای کاتولیک دوباره خشمگینانه فرضیه کوپرنیک را به شدت محکوم کردهو آن را مطرود شمردند گاللیه با شخصیتهای بزرگی مانند کاردینال بلارین و کاردینال باربرینی سابقه دوستی داشت که از او حمایت می کردند ولی این شخصیتهای بزرگ نتوانستند مانع آن نبود و روحانیون برای هر چیز غیر از کتاب مقدس و ارسطو ارزش قائل نبودند و کلیسا هرگز اجازهنمی داد که یک فرد غیر روحانی کتاب مقدس را به مطابق میل خود تغییر دهد. چون این کار ممکن نبود طبعاٌٌ می بایست گاللیه محکوم شود و حتی اگر خود پاپ هم صمیم قلب معتقد به عقاید کوپرنیک بود محاکمه گالیله و محکومیت او اجتناب ناپذیر بود در سال 1632 که دوست کاردینال باربرینی بنام اوربن هفتم پاپ شده بود از موقعیت استفاده کرد و ضربت بزرگی را وارد نمود وی کتابی به زبان ایتالیایی منتشر کرد که در آن سه نفر مشغول گفتگو هستند یکی از آنها بطلمیوس و دو نفر دیگر از کوپرنیک دفاع می کنند. با انتشار این کتاب خشم و غضب روحانیون چند صد برابر گشت و بدتر از همه اینکه برای شخص پاپ این سوءتفاهم ایجاد شد که شخص ابله واحمقی در مکالمات از بطلمیوس دفاع می کند خود اوست. گالیله را به رم احضار کردند و او را در منزل یکی از اعضای عالی رتبه دیوان تفتیش عقاید جای دادند در همین اوقات دختر پدر مقدس مشغول تهیه ادعانامه او بود و در روز 20 ماه ژوئن 1633 محکوم را به آنجا احضار کردند و در 22 ژوئن وادارش نمودند که توبه نامه زیر را امضاء کند.

در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم توبه می کنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آنرا منفور و مطرود می نمایم.

گالیله بعد از محاکمه در منزل دوستش پیکولومینی اسقف شهر سین محبوس شد ولی بعد از مدتی به او اجازه داده شد تا در خانه ییلاقی خود واقع در آرستری اقامت کند.

گالیله تا دم مرگ بر اعتقاد خویش پای برجا ماند او به طور پنهانی به
آزمایش‌های تجربی خود ادامه داد و پیش از آنکه در سال 1642 در آستری در حومه فلورانس دار فانی را وداع گوید دو کتاب ارزشمند دیگر را نیز به رشته تحریر درآورد آثار او نخست در سال 1835 از سوی کلیسای کاتولیک از لیست سیاه،(لیست کتابهای ممنوعه) خارج شد و اجازه انتشار یافت امروزه ما به گالیله به عنوان یک پژوهشگر سخت کوش که بشریت بسیار به او مدیون است احترام می گذاریم او به جهان نشان داد که یک دانشمند باید آزادی را داشته باشد که نظریه هایی را که اشتباه هستند نقد کند و نظریه های جدیدی را بنیان گذارد او همچنین نشان داد که یک دانشمند نباید خود را گرفتار دستورها و یا روایات دینی تحریف شده کند.  

 

زندگینامه آیزاک نیوتن :

مردی که در قدرت نبوغ از مقام انسانی تجاوز کرد
در کریسمس1642یعنی سالی که گالیله درفلورانس درگوشه ی انزوااز دنیا رفت یک نوزاد پسر در روستایی نزدیک لیکن شایر در خانواده ای کشاورز از طبقه ی متوسط به دنیا آمد مادرش هانا نیوتن شوهرش را مدت کوتاهی قبل از تولد فرزندش از دست داده بود شوهرش که او نیز اسحاق نام داشت مردی بود با رفتار غیر عادی و عصبی مزاج و زود رنج و هانا زنی مقتصد خانه دار صاحب کفایت و صنعتگری با لیاقت بود . ایزاک دوره ی کودکی شادی نداشت مادرش در سال های بعد از نو ازدواج کرد و آیزاک را تحت سرپرستی مادر بزرگش قرار داد در آن دهکده هیچ مدرسه ای وجود نداشت و او تا سن دوازده سالگی به مدرسه نرفت آیزاک کودک قوی بنیه ای نبود بنابراین از بازی های پر هیاهو و زد و خورد با همسالان کناره می گرفت و به جای این که از تفریحات آ نان پیروی کند شخصاً برای خویش تفریحاتی اختراع می کرد که نبوغ وی در ضمن آن ها خود نمایی می کرد. طبق نصایح دایی وی او را به مدرسه گرانتهام فرستادند او رادر کلاس ما قبل آخر جای دادند او همواره مورد طعنه و طنز شاگردانی واقع می شد که از وی قوی تر بودند روزی از روز ها یکی از ایشان با بی رحمی بسیار کتک مفصلی به او زد در نتیجه ی تشویق یکی از معلمان شاگرد مزبور را به مبارزه طلبید و در این مبارزه نیوتن پیروز شد تا آن زمان او توجه زیادی به درس از خود نشان نداده بود اما بر اثر این واقعه تصمیم گرفت به آنان ثابت کند که مغز وی قوی تر از ایشان است با جدیت بکار پرداخت و در اندک مدتی بهترین شاگرد کلاس شد . آیزاک علاقه ی زیادی به کارهای دستی داشت و اغلب آنها را به تنهایی می ساخت از کارهای جالب او آسیاب بادی ساعت آبی و ساعت آفتابی بود که این اختراع در موزه ی انجمن سلطنتی لندن نگهداری می شود او به هنر نقاشی و جمع آوری گیاهان نیز علاقه مند بود طرح هایی که می کشید زیبا و جالب بوده است ساعت آبی او سالهای سال وقت را به دقت بهترین ساعتهای معمولی نشان میداد یکی از کارهای دستی او بادبادکی بود که می توانست شمع روشنی را با خود به هوا ببرد جعبه ای از شعله شمع محافظت می کرد آیزاک بادبادکش را شب ها بر فراز شهر گرنتهام به هوا می فرستاد مردم هنگامی که این نور لرزان و عجیب را در هوا می دیدند می تر سیدند و این همان چیزی بود که منظور آیزاک بود . پیشرفت درسی او در مدرسه باعث شد که مدیران مدرسه و دایی او به این نتیجه برسند که او قادر است برنامه دانشگاه کمبریج را درک کند تصمیم قاطع روزی گرفته شد که دایی آیزاک او را غافلگیر کرده بود او در کنار پرچین مزرعه و در خفا سخت مشغول مطالعه بود در حالی که همه فکر می کردند برای کمک با کارگران مزرعه به قصد خرید به مغازه رفته است .
آیزاک در هیجده سالگی امتحان ورودی دانشگاه کمبریج را با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال 1660 وارد کالج ترینیتی شد معلم ریاضی اودر دانشگاه اسحاق بارو نام داشت که در عین حال ریاضی دان وعالم علوم الهی بود به استعداد فوق العاده نیوتن در ریاضی پی برده بود او را تشویق کرد تا تحصیلاتش را در ریاضی تکمیل کند .
او مدت چهار سال به تحصیل ریاضی پرداخت و در سال 1665 با درجه لیسانس فارغ التحصیل شد.
زمانی که در صدد ورود به دوره ی کارشناسی ارشد بود دانشگاه کمبریج بر اثر همه گیری طاعون در لندن و حومه تعطیل شد.
نیوتن به روستای خویش بازگشت.در طول دو سال او در خانه اش به مطالعات خود در زمینه ی حساب نور شناسی وگرانش ادامه داد.در همین زمان بود که هوش و استعداد این نابغه ی بزرگ اشکار شد. او تمام جزوه ها و کتابهایش را در دانشگاه جا گذاشته بود فکر خود را آزاد گذاشت که به تنهایی از منابع خاص خود استفاده کند . در این هنگام او 22 یا 23 سال بیشتر نداشت. در این دو سالی که در روستا بود حساب دیفرانسیل و انتگرال و قانون جاذبه ی عمومی و تئوری نور را بنیان گذاشت.نسخه ی خطی که تاریخ آن 20 مِی1665 میباشد نشان میدهد که نیوتن در 23 سالگی بقدر کافی اصول حساب عناصر بی نهایت کوچک را پیش برده بود که بتواند انحنای هر منحنی متصل را در یک نقطه حساب کند و مماس بر منحنی را در این نقطه رسم کند .در سال 1667 مجددا به دانشگاه کمبریج بازگشت و در سال 1669 به عنوان استاد ریاضیات جانشین اسحاق بارو شد و به عنوان پرفسور مشغول تعلیم و اموزش شد . سر انجام برخی از ایده هایش را برای اولین بار اشکار کرد و بر روی کاغذ اورد .
اسحاق نیوتوننظریه ی گرانش او بر اساس خاطره ای که خود او نقل کرده اینطور شکل گرفته که یک روز کنار پنجره ی اتاق خانه اش به تما شای باغ نشسته بود افتادن سیبی از درخت نظرش را به خود جلب می کند سال ها بعد در 15 آوریل 1726 او به دوست نویسنده اش ویلیام اِستکلی گفت : واقعه ی مذکور این سوال را به ذهنم آورد چرا سیب همیشه مستقیماً به پایین می افتد چرا به جای حرکت به سمت مرکز زمین به طرفین یا بالا نمی رود غالب مورخین علوم این نکته را پذیرفته اند که نیوتن در سال 1666 دست به یک سلسله محاسبات تقریبی زد تا ببیند آیا قانون جاذبه ی عمومی او می تواند قوانین کپلر را توضیح دهد یا خیر ؟ انتشار قانون جاذبه ی عمومی 20 سال طول کشید علت تاخیر نیوتن آن بوده است که وی نمی توانست مسئله ی مربوط به حساب انتگرال و دیفرانسیل را حل کند و این مسئله در قانون جاذبه ی عمومی به صورتی که مورد توجه او قرار گرفته بود نقش اساسی به عهده داشت.
قانون گرانش در نهایت به این صورت توسط نیوتن تعریف شد:
هر ذره ی ماده همه ی ذرات دیگر ماده را با نیرویی جذب می کند که تابع سه عامل زیر است:
1- جرم جسم ( M ) 2- جرم جسم دوم ( m) 3- فاصله ی میان دو جسم ( r )
بیان صوری این قانون چنین است هر ذره ی ماده در جهان هر ذره ی دیگر را با نیرویی جذب می کند که متناسب به حاصل ضرب جرم های آنهاست وبا مجذور فاصله میان آنها نسبت عکس دارد .
Mm
F=G
r2
این قانون مهم جهانی در حل مسایل گوناگون کمک فراوانی کرد مانند:
1-سقوط ازاد اجسام:هر جسم که به گونه ای نگه داشته نشده باشد به سمت مرکز زمین سقوط خواهد کرد.
2-جذر و مد اقیانوس ها و جذر و مد جوی.
3-حرکت ستاره های دنباله دار.
4-حرکت سیارات:اگر نیروی گرانش میان زمین و خورشید نباشد زمین مماس بر مسیر خود پرتاب خواهد شد.
در اواخر دهه ی 1660 نیوتن درباره ی شکست نور تحقیق میکرد. او در یافت که اگر نور سفید از یک منشور عبور کند به طیفی از رنگها تجزیه میشود هم چنین به وسیله ی قرار دادن منشور مشابه ی دیگری در مسیر نور تجزیه شده به صورت وارونه می توان رنگ های طیف را باز ترکیب کرد و نور سفید بدست آورد. او علت تشکیل طیف را چنین توجیه کرد:نور جریانی از ذرات کوچک است که به خط مستقیم در فضا حرکت میکنند و هنگام عبور از یک ماده ی شفاف مانند منشور این ذرات بسته به نوع لرزش خود با زاویه های گوناگون شکست می یابند در نتیجه ذرات تشکیل دهنده ی نور سفید از هم جدا شده به شکل طیف هفت رنگ ظاهر می شوند.
این ویژگی در تلسکوپ های شکستی پدیده ای را موجب می شود که به آن پراکندگی نور می گویند لبه های عدسی های این تلسکوپ ها مانند منشور عمل کرده و نور سفید را پس از عبور از خود به صورت طیف در می آورند و در تصاویر تلسکوپ ها شیشه های رنگی های ایجاد می کند برای حل این مشکل نیوتن در سال 1668 تلسکوپ باز تابی را که توسط جیمز گریگوری طراحی شده بود کامل کرد همراه با تحلیل دقیق قوانین باز تابش و تجزیه ی نور به انجمن سلطنتی ارائه نمود نظریه ی نیوتن با مخالفت رابرت هوک و هو یگنس که صاحب تئوری موجی نور بودند روبرو شد هوک گزارشی علیه نیوتن تهیه کرد و ضمن آن تبلیغ بسیاری به نفع نظریه ی موجی نور کرد نیوتن در ابتدا خونسرد و ارام بود ولی بعد رفتارش را تغییر داد و از عصبانیت تصمیم گرفت از آن پس با هیچ کس در باره ی اکتشافات خود سخن نگوید نیوتن بر پایه ی نظریات خود کتابی با عنوان اپتیکس نوشت ولی از بیم مخالفت هوک آن را منتشر نکرد تا زمانی که خود رییس انجمن سلطنتی شده بود و رابرت هوک در گذشته بود در سال 1679 که 37 سال داشت بزرگترین اکتشافات خود را انجام داده بود اما آن ها را با نهایت دقت در مغز خود یا کشوی میز محفوظ نگه می داشت پس از آن ادموند هالی توانست با تدبیر بسیار او را وادار کند که اکتشافات خود را در زمینه ی نجوم و علم حرکات برای انتشار تدوین کند ونیوتن به این کار رضایت داد با توجه و تشویق هالی نیوتن کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعت را تکمیل کرد ( principia ) در دورانی که نیوتن به تحریر و تدوین شاهکار خود مشغول بود هرگز به سلامتی خویش توجهی نکرد فراموش کرد که خوردن وخوابیدن از لوازم زندگی است غالباً به غذایی ساده اکتفا میکرد یا اصلاً چیزی نمی خورد وبا عجله از خوابی که چند لحظه بیش ادامه نداشت بر می خاست وبا لباسی مختصر ساعت ها در کنار بستر می نشست وبه تفکر و محاسبه می پر داخت تا بتواند از پیچ وخم های مشکلات ریاضی خویش عبور کند. این کتاب در سال 1686 آماده شد و برای اظهار نظر به جامعه پادشاهی تقدیم گردید و پس از آن با سرمایه های هالی منتشر شد .
نیوتن در این کتاب قوانین کپلر را هم با توجه به قانون گرانش عمومی توضیح داد.
در بخش دیگری از این کتاب نیوتن چگونگی حرکت اجسام را در قالب سه قانون توصیف کرده این قوانین آنقدر همه فهم وآشکارند که امروز کسی گمان نمی برد نیازی به کشف شدن داشته باشد با این حال نیوتن اولین کسی بود که با نبوغ خود به وجود آن پی برد و چیستان حرکت جسم را حل کرد .
قانون اول نیوتن ( قانون لختی ) : هر جسم که در حال سکون یا حرکت یکنواخت در راستای خط مستقیم باشد به همان حالت می ماند مگر آنکه در اثر نیرو های بیرونی ناچار به تغییر حالت شود .
قانون دوم نیوتن ( رابطه ی نیرو و شتاب ) : کل نیروی وارد بر یک جسم برابر است با حا صل ضرب جرم آن جسم در شتاب آن .
قانون سوم نیوتن ( کنش و واکنش ) : برای هر عمل ، عکس العملی است مساوی با آن و در خلاف جهت آن.
مجموعه قوانین سه گانه حرکت و قانون گرانش عمومی اساس و شالوده ی فن آوری مدرن هستند و با وجود پیدایش فرضیه های تازه تر از ارزش و اعتبار آن ها کاسته نشده است .اسحاق نیوتون
نیوتن درباره ی فضا وزمان در این کتاب چنین نوشته است :
زمان یک مقیاس جهانی است که مستقل از همه اجسام وپدیده های فیزیکی وجود دارد زمان به دلیل ماهیت فیزیکی خود جریان دارد.
فضا در ذات خود مطلق بدون احتیاج به یک چیز خارجی همه جا یکسان و ساکن است.
از نظر نیوتن مکان بخشی از فضاست که یک حجم تصاحب می کند.
همین شکل نگاه کردن در قوانین نیوتن راه گشای بسیاری از ابهامات مکانیک نیوتنی بود.زمان مطلق وفضای مطلق و حرکت مطلق مواردی بودند که مکانیک نیوتنی بر اساس انها شکل گرفته بود.
در نهایت معتقد است با اطلاعاتی که در اختیار داریم نمی توان چنین نتیجه گرفت که تنها دلایل مکانیکی باعث پیدایش جهان ما شده است. او می پرسد دلایل مکانیکی چگونه می توانند توجیه کننده ی پیدایش و حرکت این مقدار عظیم از سیارات و ستارگان گوناگون و منظم باشند؟نتیجه ای که می گیرد دلالت بر وابستگی تمامی جهان به مرکزیتی مطلق است که هدایت و موجودیت همه چیز از ان جا ناشی می شود .او از روی ضرورتی که یک سیستم منظم می بایست ناظمی داشته باشد به وجود خداوند باور دارد و او را جاودانه و حاضر می داند. خداوندی که همه چیز در اختیار اوست.او می نویسد:" خدا قلمرو خداوند است " به این مفهوم است که تمامی ان چیزی که از اراده او جاری گشته تحت حاکمیت او قرار دارد. این خدای ابدی کامل بی نهایت و مطلق است.در باور نیوتن مخلوقات تمامی خصوصیات خداوند را در حد توان و ظرفیتشان دارا هستند.
توان خداوند تا ابدیت گسترده شده و موجودیتش بی نهایت است.
این نمای کلی از چهار چوب فلسفه ای بود که نیوتن به کمک ان دریافت های ریاضی و فیزیکی خود را مورد بررسی قرار می دهد و به نتایجی می رسد که امروز بنام قوانین نیوتنی می شناسیم.
***
بی خوابی مفرط احتراز از غذا خوردن و خستگی زیاد در پاییز 1692 در نزدیکی 50 سالگی باعث شد به سختی بیمار و بستری شود.خبر کسالت شدید نیوتن در قاره ی اروپا انتشار یافت و طبعا" با اغراق توا"م شد لیکن بعد که خبر بهبود او را دادند دوستانش بسیار خوش حال شدند. در سال 1693 پس از بهبودی نیوتن دریافت که حساب انتگرال و دیفرانسیل را در قاره ی اروپا همه می دانند و عموما" ابداع ان را به لایپ نیتس نسبت می دهند. در سال 1712
مسئله ی تعیین اینکه حساب دیفرانسیل و انتگرال ابداع کیست به مسئله ای حاد تبدیل شد.
لایپنیتس و برنوئیلی در سال 1696 با طرح مسئله ی ریاضی ریاضی دانان اروپایی را به مبارزه طلبیدند.
بار اول نیوتن در سال 1696 توسط یکی از دوستانش از وجود مسئله ریاضی مطلع شد. شب مسئله را حل کرد و فردا به جامعه ی پادشاهی عرضه داشت.
وقتی لایپنیتس و برنوئیلی راه حل را دیدند برنوئیلی فریاد کشید اه من شیر را بخوبی از رد پایش می شناسم..
نیوتن بار دیگر در سال 1716 در هفتاد و چهار سالگی دلیل دیگری بر نیروی فکری خود اقامه کرد. این بار لایپنیتس مسئته ای مطرح کرد و ریاضی دانان را به مبارزه طلبید و در واقع نیوتن را مد نظر داشت زیرا مسئله به نظرش مشکل بود. این بار نیز نیوتن مسئله را حل کرد در حالی که لایپنیتس گمان می کرد که دیگر شیر را در دام انداخته است.
اسحاق نیوتون
در کنار فعالیت های علمی معمول نیوتن از مسئولیت های سیاسی نیز روی گردان نبود .او در سالهای 1689 و1701و1702 به نمایندگی مجلس برگزیده شد .اگر چه تنها جمله ای که در طول این سه سال در صحن مجلس به زبان اورد تقاضای بستن پنجره ها بود !
در سال 1696 با فرمان چارلز مونتاگو رئیس خزانه داری انگلستان نیوتن منصب ناظر ضرابخانه ی سلتنطی را عهده دار شد و سه سال بعد به مدیریت ان سازمان گمارده شد. اگر چه نیوتن این مشاغل را برای سرگرمی می پذیرفت ولی گفته اند در این مقام او وظیفه ی خود را با شایستگی تمام انجام می داد.از سال 1703 تا اخر عمر رئیس انجمن سلتنطی بریتانیا و یکی از اعضای فرهنگستان علوم فرانسه بود.او در سال 1705 از سوی ملکه ان به مقام شوالیه مفتخر گردید.
اخرین روزهای زندگی وی تاثر انگیز و از جنبه ی انسانی قوی و عمیق بوده است. اگر چه نیوتن نیز مانند سایر افراد بشر از رنج فراوان بی بهره نماند اما بردباری بسیاری که در مقابل درد در دو سه سال اخر زندگی خویش نشان داد تحسین بر انگیز است. دردهای ناشی از سنگ مثانه هرگز قیافه ی ارام او را کدر نساخت و همواره نسبت به کسانی که از او پرستاری می کردند کلمات محبت امیز بر زبان داشت. در اخرین روزهای زندگی سرفهای مدام او را ضعیف کرده بود .عاقبت بعد از چند روز ی که از درد جانگداز اسوده بود در نهایت ارامش مابین ساعت یک و دو نیمه شب بیستم مارس 1727 زندگانی را بدرود گفت او این هنگام 85 سال داشت و نخستین دانشمندی بود که پیکرش در کلیسای وست مینیستر به خاک سپرده شد.
برای قدر دانی از این دانشمند بزرگ واحد نیرو را نیوتن نامیدند.
لاپلاس بزرگترین ارائه دهنده ی اکتشافات او در باره اش چنین میگوید:کتاب اصول بنای معظمی است که تا ابد عمق دانش نابغه ی بزرگی را که کاشف مهمترین قوانین طبیعت بوده است به جهانیان عرضه خواهد داشت.
لاگرانژدر باره ی او چنین می گوید:نیوتن خوشبخت بود که توانست دستگاه جهان را توصیف کند .افسوس که در عالم بیش از یک اسمان وجود ندارد.
منشی او در انجمن سلطنتی می گوید:هرگز او را ندیدم که تفریح کند و یا سرگرمی برای خود تهیه کند معتقد بود که هر لحظه از عمر که جز به تحصیل و مطالعه بگذرد هدر رفته و تباه شده است.
نیوتن چندی پیش از وفاتش با نگاهی به زندگی علمی گذشته اش درباره ی خود می گوید:من نمیدانم به چشم مردم دنیا چگونه می ایم اما در چشم خودم به کودکی می مانم که در کنار دریا بازی می کند و توجه خود را هر زمان به یافتن ریگی صافتر یا صدفی زیباتر معطوف میکند در حالی که اقیانوس بزرگ حقیقت هم چنان نامکشوف مانده و در جلوی او گسترده است.
 

 

 زندگینامه اولر:

نام فارسی : لئونارد اولر
سال ولادت و فوت : 1783 – 1707 میلادی       
ملیت : سویس

لئونارد اولر ریاضی‌دان و فیزیکدان سویسی قرن هجدهم یکی از درخشان‌ترین و پرکارترین دانشمندان بود. کارهای او از همه جهات در فیزیک و در بسیاری از زمینه‌های مهندسی کاربرد پیدا کرده است. حجم کارهای علمی و ریاضی اولر واقعاً باور نکردنی است. او 32 عنوان کتاب کاملاً مفصل تألیف کرد که برخی از آنها بیش از یک جلد می‌باشد. همچنین صدها و صدها مقاله نو با مضامین بکر در ریاضیات و علوم داشت. روی هم رفته مجموعه آثار اولر بیش از هفتاد مجلد می‌شود. نبوغ اولر به تمام زمینه‌های ریاضی محض و ریاضیات کاربردی غنای فراوان بخشید و کارهایی را که در زمینه فیزیک ریاضی انجام داد موارد استعمال بی‌شماری پیدا کرد. قوانین عمومی مکانیک یک قرن قبل توسط اسحاق نیوتون بیان شده بود اما ویژگی اولر آن بود که با استادی و مهارتی مثال‌زدنی نشان داد آن قوانین را در برخی از حالات و وضعیات فیزیکی که اغلب پیش می‌آید چگونه می‌توان به کار برد. به عنوان مثال اولر با استفاده از قوانین نیوتون در باب جنبش مایعات توانست معادلات هیدرودینامیک را عرضه نماید. به همین نحو با تحلیل دقیق حرکت‌های احتمالی یک جسم صلب و با استفاده از اصول نیوتون، او توانست مجموعه‌ای از معادلات را ارائه نماید که به طور کامل حرکت جسم صلب را تعیین می‌کند. البته عملاً اجسام مادی کاملاً صلب و سخت نیستند. اولر همچنین سهم بسیار مهمی در تئوری الاستیسیته (کشش اجسام) داشت. این تئوری بیان می‌کند که چگونه اشیای جامد تحت تأثیر نیروهای خارجی تغییر شکل می‌دهند. اولر همچنین از استعداد و فراست خود برای تحلیل ریاضی مسائل هیئت و نجوم مخصوصاً مسئله سه بعدی مربوط به چگونگی حرکت خورشید،‌ ماه و زمین تحت نیروی جاذبه متقابل استفاده کرد. این معما – معمایی برای قرن بیست و یکم – هنوز هم کاملاً حل نشده است. ضمناً اولر تنها دانشمند برجسته قرن هجدهم بود که از تئوری موجی نور حمایت کرد. آنچه که از ذهن پربار اولر تراوش می‌کرد در اغلب موارد نقطه شروعی برای انجام مشفیات ریاضی بود که باعث شهرت و اعتبار دانشمندانی دیگر گردید. به عنوان مثال «ژوزف لوئی لاگرانژه» مجموعه‌ای از معادلات را به وجود آورد «معادلات لاگرانژه» که اهمیت علمی فراوانی دارد و می‌تواند برای حل مسائل متعددی در مکانیک به کار برده شود. اما معادله اصلی این مجموعه معادلات، اول بار توسط اولر کشف شد و معمولاً از به عنوان «معادله لولر – لاگرانژه» یاد می‌شود. «جین باپتیست فیوریه» ریاضی دان دیگر فرانسوی برای یافتن روش فنی مهمی که به عنوان «تحلیل فیوریه» شناخته شده است، مورد تجلیل و ستایش قرار دارد. در اینجا نیز معاملات اصلی اوّل بار توسط اولر کشف شد که به عنوان آن «فرمول‌های اولر-فیوریه» می‌باشد. این فرمول‌ها موارد استفاده وسیعی در زمینه‌های مختلف فیزیک از جمله صوت و الکترمغناطیبس پیدا کرده است. اولر در زمینه کار ریاضی خود به ویژه به حساب جامعه و فاضله، معاملات دیفرانسیل و سری‌های بی‌نهایت علاقمند بود. از کارهای او در زمینه‌ها با وجود اهمیت فراوانی که دارد به علّت پیچدگی فنی آن نمی‌توان در اینجا شرحی به دست داد. کارهای او در زمینه ماکزیمم و مینیمم تابع اولیه منحنی، به حساب متغیرها و تئوری اعداد مرکب اساس تمامی پیشرفتها‌ی ‌بعدی در این زمینه‌ها بوده است. این موضوعات علاوه بر اهمیت فراوان آن در ریاضیات محض، کاربردهای گسترده و مختلفی در کارهای عملی دارند. فرمول اولر « » رابطه‌‌ی بین تابع‌های مثلثاتی و اعداد فرضی را نشان می‌‌دهد و می‌توان برای یافتن لگاریتم‌های اعداد منفی از آن استفاده کرد. این یکی از کثیرالاستفاده‌ترین فرمول‌ها در کل ریاضیات است. اولر همچنین کتابچه‌ای در باب هندسه تحلیلی نوشت و کار برجسته‌ای در زمینه دیفرانسیل و هندسه معمولی انجام داد. اولر در عین حال که قابلیت استادانه‌ای برای کشفیات ریاضی با کاربری علمی بالا داشت به همان اندازه نیز در زمینه ریاضیات نظری استاد و چیره‌دست بود. کارهای فراوان او در زمینه‌‌ی تئوری اعدد به اندازه‌ای پیچیده و بغرنج است که متأسفانه در اینجا نمی‌توان درباره‌ی آنها سخن گفت. اولر همچنین یکی از پیشگامان نحقیق در زمینه توپولوژی(موضع شناسی) بود. توپولوژی شاخه‌ای از ریاضیات است که در قرن بیستم اهمیت ویژه‌ای یافت. و آخر اینکه اولر سهم بسیار مهمی در سیستم عددنویسی ریاضی دارد. به عنوان مثال او بانی اصلی استفاده از حروف یونانی پی « » به منظور نشان دادن نسبت محیط دایره به قطر آن بود. او همچنین بسیاری دیگر از نشانه‌ها را که اکنون در کارهای ریاضی مورد استفاده قرار می‌گیرد. ابداع کرد. اولر در سال 1707 در شهر «بال» سویس به دنیا آمد. همگامی که تنها سیزده سال داشت به سال 1720 در دانشگاه بال پذیرفته شد. ابتدا به حکمت و الهیات روی آورد ولی خیلی زود تغییر رشته داد و به نحصیل در ریاضیات پرداخت. او در هفده سالگی درجه‌ی لیسانس گرفت و در بیست سالگی دعوت کاترین اوّل ملکه روسیه را برای پیوستن به آکادمی علوم سنت‌پطرزبورگ پذیرفت. اولر در 23 سالگی استاد فیزیک آن آکادمی شد و در 26 سالگی به جای ریاضی‌دان نامی «دانیل برنولی» بر کرسی ریاست گروه ریاضی تکیه زد. دو سال بعد یکی از چشمان خود را از دست داد. با این وجود همچنان با جدیت فراوان تحقیقات خود را پی گرفت که حاصل آن یک سلسله طولانی از مقالات مفید و مهم بود. در سال 1741 فردریک کبیر امپراطور پروس، اولر را ترغیب به ترک روسیه و پیوستن به آکادمی علوم برلین کرد. او 25 سال در برلین اقامت گزید و در سال 1766 به روسیه بازگشت. کمی پس از آن چشم دیگر خود را از دست داد. حتی این فاجعه نتوانست باعث توقف تحقیق و کار او شود. او برای محاسبات ذهنی خود بینا بود و تا هنگامی که بر بستر مرگ افتاد (1783، در سنت‌پطرزبورگ و در سن 76 سالگی) همچنان به تألیف و تدوین مقالات درجه‌ی اول در ریاضیات ادامه داد. اولر دوبار ازدواج کرده بود و سیزده فرزند داشت که هشت تن از آنان در کودکی جان سپردند. تمام کشفیات اولر حتی بدون وجود او، بالأخره روزی انجام می‌شد. من تصور می‌کنم معیار درستی که باید در چنین موارد به کار گرفته شود. طرح این سؤال است: اگر کشفیاتی را که او انجام داد. هرگز صورت نمی‌گرفت علوم و دنیای مدرن تا جه اندازه متفاوت بود؟ در مورد لئونارد اولر پاسخ کاملاً روشن اس: علوم و تکنولوژی جدید بدون فرمول‌ها، معاملات و روش‌های اولر به شکلی غیرقابل تصور عقب مانده می‌بود. نگاهی به فهرست کتاب‌های ریاضی و فیزیک کنونی به این مطالب اشاره دارد: زاویه‌های اولر (جنبش جسم صلب)‌ثابت اولر ( سری‌های بی‌نهایت) فرمول اولر (متغیرهای پیچیده ) اعداد اولر ( سری‌های بی‌نهایت)‌ قانون برنولی- اولر تئوری الاسنیسیته، نظریه کشانی) ‌فرمول‌های فیوریه-اولر (سری‌های مثلثاتی) معادله اولر-لاگرانژه (حساب متغیرهای: مکانیک) فرمول اولر ماکلورین (روشهای عددی)‌ اینها فقط نمونه‌هایی از مهمترین کارهای او می‌باشد. با توجه به مطالب فوق شاید خواننده در شگفتی شود که چرا در این فهرست اولر در رده‌ای بالاتر داده نشده است. دلیل اصلی آن است که گرچه او موفق شد نشان دهد که قوانین نیوتن چگونه می‌تواند به کار گرفته شود و لی شخصاً هیچ یک از اصول علمی را کشف نکرد به همین دلیل است که چهره‌هایی نظیر هاروی، رونتگن و مندل که هر کدام کاشف یک پدیده اساسی و یا اصول علمی بودند بالاتر از او قرار گرفته‌اند. با تمام این اصول سهم اولر در علم مهندسی و ریاضیات بسیار عظیم و چشمگیر است. 

 

زندگینامه دالامبر: 

 

 



صبح یکی از روزهای ماه نوامبر ۱۷۱۷ ناله کودکی از داخل بسته ای در کنار کلیسای «سن ژان لورن» توجه زنی خیرخواه و نیکوکار را به خود جلب می نماید. زن نیکوکار که زوجه شیشه بر فقیری به نام «روسو» بود کودک را به فرزندی خود قبول می کند. زن نیکوکار کودک را مانند فرزند خود تربیت می کند و کودک هم بعدها حق شناسی بی مانندی را درباره این مادر مبذول می دارد.
ولی مدتها بعد معلوم شد که این کودک فرزند نامشروع زنی میهماندار به نام مادام «تنس» و یک افسر سوار نظام بنام ژنرال دتوس می باشد.
طولی نکشید که دالامبر سر راهی بزرگ شد و دانشمند شهیری گردید ولی هیچ وقت مادر- خوانده خود را فراموش نکرد و به مادام تنس که مایل بود او را پیش خود ببرد گفته بود که: «شما فقط نامادری من هستید و مادر حقیقی من همان زن شیشه بر است.»
دالامبر بیشتر به واسطه پژوهشهایش در ریاضیات و مکانیک استدلالی و به عنوان ویراستار علمی دایره المعارف معروف است، او در معروفترین کتاب خود به نام «رساله درباره مکانیک» که در سال ۱۷۴۳ منتشر شد سه قانون خود برای حرکت را عرضه کرد. در مورد قانونهای اول و دوم یعنی قانون ماند و قانون متوازی الاضلاع حرکت، استدلال دالامبر هندسی بود فقط در مورد قانون سوم پای فرضهای فیزیکی در میان است. این قانون به موضوع تعادل می پردازد و عبارت است از اصل بقای اندازه حرکت در موقعیتهای برخورد.
دالامبر در این رساله نخستین بیان درباره آنچه را امروزه اصل دالامبر شناخته می شود ارائه می کند
.
این اصل امروز در واقع بیش از آن که اصل به شمار آید قاعده ای است برای کاربرد قوانین حرکت که در رساله بیان شده اند. می توان آن را چنین بیان کرد: در هر موقعیتی که شییء در اثر مانعهایی از ادامه حرکت ماندی عادی خود بازماند، حرکت حاصل را می توان به دو مؤلفه تجزیه کرد: حرکتی که شیء عملاً انجام می دهد و حرکتی که مانعها آن را از بین می برند. دالامبر در سال ۱۷۴۴ رساله ای درباره تعادل و حرکت سیالات انتشار داد و از اصل خود برای توصیف حرکت سیالات استفاده کرد و به بررسی مسائل مهم جاری مکانیک سیالات پرداخت. کتاب دیگرش به نام «تفکراتی درباره علت کلی بادها» که در سال ۱۷۴۷ منتشر شد، حاو نخستین کاربرد عمومی معادلات دیفرانسیل جزئی در فیزیک ریاضی بود در مقاله ای به سال ۱۷۴۷ معادله موجی برای نخستین بار در فیزیک ظاهر شد اما راه حل دالامبر اگرچه درست بود، کاملاً با پدیده های مشهود وفق نمی داد.
در کتاب «پژوهش درباره تقدیم اعتدالین و رقص محوری زمین» که در سال ۱۷۴۹ نوشته شد. روش او در پرداختن به مسأله تقدیم اعتدالین شبیه به روش کلرو بود و به راه حلی دست یافت که با حرکت رصد شده زمین توافق بیشتری داشت. همچنین کتاب و رساله ای درباره نظریه جدید مقاومت سیالات که در سال ۱۷۵۲ منتشر شد و در آن برای نخستین بار معادلات دیفرانسیل هیدرودینامیک بر حسب یک میدان بیان شده و باطلنما (پارادوکس) هیدرودینامیک مطرح گردیده بود، بحث و جدال بسیاری برانگیخت. فرهنگستان پروس در مسابقه ای که این مطلب برای آن نوشته شده بود جایزه ای اعطا نکرد به این دلیل که هیچ کس دلیلی تجربی در مورد این کار نظری ارائه نکرده بود. ادعا شده است که اثر دالامبر اگرچه بهترین اثری بود که به فرهنگستان رسیده بود، از خطا مصون نمانده بود. خود دالامبر محرومیت خویش را از جایزه نتیجه نفوذ اویلر می دانست و روابط میان این دو دانشمند که قبلاً تیره شده بود، رو به وخامت بیشتری نهاد. افتخار توسعه مکانیک سیالات به گونه ای مختلف به هر دو شخص نسبت داده شده است. دالامبر پیشگفتار دایره المعارف را نوشت. این پیشگفتار از اسناد عمده عصر روشنگری و بیانیه فیلسوفان است
.
مقاله های دالامبر در دایره المعارف از حوزه ریاضیات بسیار فراتر می رفت. دالامبر که با همکاری «دیدرو» برای تهیه دایره المعارف اقدام کرده بود در سال ۱۷۵۸ همکاری با دایره المعارف را ترک گفت. وی در سال ۱۷۵۴ به عضویت آکادمی علوم فرانسه انتخاب شد. محصول علمی مهم دالامبر پس از سال ۱۷۶۰ کتاب «جزوه های ریاضی» او بود که مشتمل بود بر راه حلهای جدید فراوانی برای مسائلی که او قبلاً به آنها دست یازیده بود. دالامبر سرانجام در روز ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در شصت و سه سالگی در پاریس درگذشت. 

 

زندگینامه لاگرانژ: 

 

  

نام فارسی : ژوزف لاگرانژ
سال ولادت و فوت : (1813-1736)
ملیت : ایتالیا

ژوزف لوئی لاگرانژ در 25 ژانویه سال 1736 در تورینو ایتالیا متولد شد. او که از بزرگترین ریاضیدانان تمام ادوار تاریخ می باشد هنگام تولد بیش از حد ضعیف و ناتوان بود و از یازده فرزند خانواده فقط او زنده مانده بود. زندگی لاگرانژ را می توان به سه دوره تقسیم کرد: نخستین دوره شامل سالهایی می شود که در موطنش تورینو سپری شد (1736-1766). دوره دوم دوره ای بود که وی بین سالهای 1766 و 1787 در فرهنگستان برلین کار می کرد. دوره سوم از 1787 تا 1813 که عمر وی به پایان رسید در پاریس درگذشت.
دوره اول و دوم از نظر فعالیتهای علمی پرثمرترین دوره ها بودند که با کشف حساب تغییرات در 1754 آغاز گردید و با کاربرد آن در مکانیک در 1756 ادامه یافت. در این نخستین دوره وی درباره مکانیک آسمانی نیز کار کرد. دوره اقامت در برلین هم از نظر مکانیک و هم از لحاظ حساب دیفرانسیل و انتگرال سازنده بود با این حال در آن دوره لاگرانژ در درجه اول در زمینه حل عددی و جبری معادلات و حتی فراتر از آن در نظریه اعداد، چهره ای برجسته و ممتاز شده بود. سالهای اقامتش در پاریس را صرف نوشته های آموزشی و تهیه رساله های بزرگی نمود که استنباطهای ریاضی وی را خلاصه می کردند. این رساله ها در هنگامی که عصر ریاضیات قرن هجدهم در شرف پایان بود مقدمات عصر ریاضیات قرن نوزدهم را فراهم کردند و از برخی جهات آن دوره را گشودند. پدر لاگرانژ وی را نامزد آموختن حقوق نمود اما لاگرانژ به محض آنکه تحصیل فیزیک را زیر نظر بکاریا و تحصیل هندسه را زیر نظر فیلیپو نتونیو رِوّلی آغاز کرد به سرعت متوجه تواناییهای خود شد و بنابراین خویشتن را وقف علوم دقیق کرد. در 1757 چند دانشمند جوان تورنتویی که لاگرانژ و کنت سالوتسو و جووانی چینییای فیزیکدان در میان آنها بودند انجمنی علمی بنیاد نهادند که منشاء فرهنگستان سلطنتی علوم تورینو گردید یکی از اهداف اصلی آن انجمن انتشار جنگی بود به زبان فرانسوی و لاتینی به نام (جُنگ تورینو) که لاگرانژ خدمتی بنیادی به آن کرد. سه جلد اول آن تقریباً حاوی تمامی آثاری بود که وی هنگام اقامت در تورینو به چاپ رسانده بود. فعالیت لاگرانژ در مکانیک آسمانی غالباً بر محور مسابقه هایی دور می زد که از طرف انجمنهای مختلف علمی پیشنهاد شده بودند اما به این گونه مسابقه ها منحصر نبود. در تورینو غالباً کارش جهت گیری مستقل داشت و در 1782 به دالامبر و لاپلاس نوشت که درباره تغییرات قرنی نقطه های نهایی اوج و خروج از مرکز تمام سیارات کار می کند. این پژوهش لاگرانژ به انتشار کتابی انجامید با عنوان «نظریه تغییرات قرنی عناصر سیارات» و مقاله ای با عنوان «درباره تغییرات قرنی حرکات متوسط سیارات» که در سال 1785 منتشر شد. لاگرانژ در برلین و در سال 1768 مقاله «حل مسئله ای از حساب» را برای جُنگ تورینو فرستاد تا در جلد چهارم درج شود. درآن نوشته لاگرانژ به نوشته قبلی خود اشاره داشت و از طریق کاربرد ظریف و استادانه الگوریتم کسرهای پیوسته ثابت کرد که معادله فِرما (ریاضیدان معروف) را در صورتی می توان در تمام حالات حل کرد که x و y و a اعداد درست مثبت باشند، a مربع کامل نباشد و y غیر از صفر باشد، این است نخستین راه حل شناخته شده این مسئله مشهور. آخرین بخش این نوشته در مقاله ای با عنوان «روش جدید برای حل مسائل نامحدود در اعداد درست» بسط یافت که در نشریه یادداشتهای برلین برای سال 1768 عرضه شد ولی تا فوریه آن سال کامل نگردید و در سال 1770 منتشر شد.
از بزرگترین شاهکارهای علمی لاگرانژ رساله مکانیک تحلیلی را می توان نام برد که در سال 1788 انتشار یافت. او در آن پیشنهاد کرد که بهتر است نظریه مکانیک و فنون حل کردن مسائل آن رشته به فرمولهایی کلی تحویل شوند، فرمولهایی که هرگاه پیدا شوند همه معادله های لازم برای حل هر مسئله را بوجود خواهند آورد. باری، لاگرانژ تصمیم گرفت که چاپ دومی از آن اثر منتشر کند که حاوی برخی پیشرفتها باشد او قبلاً در یادداشتهای انستیتو چند مقاله منتشر کرده بود که آخرین و درخشانترین خدمت وی را در راه پیشبرد مکانیک آسمانی نشان می دادند. او قسمتی از آن نظریه را در جلد اول رساله تجدید نظر شده گنجانید. لاگرانژ مردی محجوب و متواضع بود. او بسیار ساده و راحت هنگامیکه از یک مطلب علمی اطلاع نداشت می گفت: «نمی دانم». لاگرانژ در سال 1813 در پاریس درگذشت، او در زمان مرگ هفتاد و هفت سال داشت. 

  

زندگینامه لاپلاس:  

  

 پیتر سیمون لاپلاس در 23 مارس 1749 در حوالی پون لوک فرانسه متولد شد پدرش دهقان فقیری بود و از کودکی خودش اطلاعی در دست نیست لاپلاس از جمله مؤثرترین دانشوران در طول تاریخ می باشد او به محض اینکه ریاضیدان مشهوری شد و افتخاراتی کسب نمود اصل و نسب خود را مخفی نگاه می داشت، مشهور است که لاپلاس برای ملاقات دالامبر ریاضیدان با ارزش در یکی از روزهای سال 1770 به خانه او می رود و با وجود توصیه هایی که ارائه می دهد کمک قابل توجهی از طرف زیاضی دان بزرگ نسبت به او نمی شود لاپلاس مایوس نمی شود و نامه ای برای دالامبر می فرستد و در آن افکار خویش را درباره اصل مکانیک شرح می دهد دالامبر به محض خواندن نامه نویسنده را احضار می کند و به او می گوید چنانچه ملاحظه میکنید من به توصیه و سفارش ترتیب اثر نمی دهم ولی شما برای شناساندن خود وسیله خوبی بدست آوردید دالامبر فوراٌ‌ لاپلاس را به سمت استاد مدرسه نظامی پاریس انتخاب می کند.  

در مرحله اول لاپلاس نوشته هایی در باره مسائل حساب انتگرال، اختر شناسی، ریاضی کیهان شناسی نظریه بازیهای بخت آزمایی و علیت تالیف کرد در این دوره سازنده وی سبک و شهرت و موضع فلسفی و برخی شیوه های ریاضی خود را ساخته و پرداخته کرد و برنامه ای برای پژوهش در دو زمینه – احتمالات و مکانیک آسمانی – تنظیم نمود که بقیه عمر را به کار ریاضی در باره آنها پرداخت در مرحله دوم در هر دو زمینه به بسیاری از نتایج عمده ای رسید که به سبب آنها مشهور است و بعدها آنها را در رساله های بزرگ خو«مکانیک سماوی 1799 – 1825) و نظریه تحلیلی(1812) گنجانید اطلاع از بخش اعظم این مسائل به وسیله شیوه های ریاضی صورت گرفت که او در آن زمان یا قبل از آن، به وجود آورد ابداع کرده بود مهمترین آنها عبارتند از توابع مولد، که از آن پس به نام وی خوانده شدند. بسط، که آن نیز در نظریه دترمینانها به نام وی گردید، تغییر مقادیر ثابت به منظور رسیدن به راه حلهای تقریبی در انتگرال گیری عبارتهای اختر شناسی و ابع گرانشی تعمیم یافته که بعدها با دخالت پواسون به صورت تابع پتانسیل برق و مغناطیس قرن 19 در آمد همچنین در طی همین دوره بود که لاپلاس به سومین حوزه علایقش – یعنی فیزیک که با همکاری لاوازیه در زمینه نظریه گرما بود، وارد گردید و تا حدودی در نتیجه آن همکاری بود که وی تبدیل به یکی از اعضای مؤثر حلقه درونی مجمع ملی شد.

اولین مسئله مورد توجه لاپلاس دنبال نمودن کار اسحاق نیوتن بود زیرا اسحاق نیوتن قانون اصلی مکانیک آسمانی را یافته بود و لاپلاس می خواست این قانون را در مورد تمام اجسام منظومه شمسی به کار برد لاپلاس شروع به تعیین قوانین مکانیک سیارات کرد تا نشان دهد که این اجسام مانند سایر اجسام تابع قوانین فیزیکی هستند اولین موضوعی که لاپلاس نزد خود مطرح می کند موضوع ثبات دستگاه شمسی است که آیا به وضعی که داراست می ماند یا بالاخره ماه روی زمین سقوط می کند و سیارات بر جرم خورشید پرتاب شده و معدوم می گردند اسحاق نیوتن هم این سؤال را مطرح کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که باید گاهگاهی دست خداوند در کار بیاید و حرکات آنها را به جریان عادی برگرداند ولی لاپلاس گفت اگر چه وضع سیارات نسبت به خورشید تغییر می کند ولی این تغییرات تناوبی است لاپلاس تمام این اکتشافات را تحت عنوان مکانیک آسمانی منتشر ساخت ولی چون فهم مطالبش برای همه کس مقدور نبود لذا تصمیم گرفت کتابی دیگر بنویسد که مردم عادی هم از آن بهره مند گردند این کتاب تحت عنوان شرح دستگاههای جهانی منتشر شد.

لاپلاس علاوه بر نجوم و ریاضیات استادی عالیقدر در علم فیزیک بود و در باره لوله های موئین و انتشار امواج صوتی مطالعات فراوانی داشت از مهمترین آثار لاپلاس تئوری تحلیلی احتمالات را که در سال 1812 نوشته است می توان نام برد لاپلاس را که دانشمندی بی همتا می توان گفت متاسفانه نسبت به تمام حکومتهایی که پی در پی عوض می شدند تملق می گفت و از آنها استفاده می کرد در مقابل ناپلئون تا زانو تعظیم می کرد و به همین علتها بود که از طرف امپراطور به مقامهای کنت – سناتور – ریاست مجلس سنا انتخاب شد با وجود اینها وقتی ناپلئون اسیر شد به او پشت کرد و به عزلش رای داد و خود را در دامان لویی هجدهم انداخت و از طرف او به سمت رئیس کمیته تجدید تشکیلات مدرسه پلی تکنیک و عضو مجلس عیان انتخاب شد. لاپلاس با تمام این اوصاف جوانان را تشویق و کمک می کرد به طوری که روزی یکی از اکتشافات جوان ناشناسی بنام بیو از طرف آکادمی مورد تمجید قرار گرفت او را نزد خود خواند و معلوم گردید لاپلاس قبلاٌ این اکتشاف را مورد مطالعه قرار داده سات.

لاپلاس اواخر عمر را در آرکوری نزدیک پاریس در عمارت ییلاقی خود که نزدیک دوستش برتوله بود گذارنید او روز 5 مارس 1812 در 78 سالگی در گذشت در حالیکه آخرین حرف او این بود: آنچه می دانیم بسیار ناچیز و آنچه نمی دانیم عظیم و وسیع است.

 

زندگینامه آلبرت انیشتین:

 

 

مقدمه

این سخن بسیار گفته شده است که برای پی بردن به ساختمان پرکاهی با عمق و دقت ؛باید جهان را به درستی شناخت امّا آن کس که بتواند با چنین عمق و دقتی به ساختمان پرکاهی پی برد. در هیچ یک از امور جهان نکته تاریکی نخواهدیافت ، من برای شرح حال و زندگی انیشتن را نه برای ریاضدانان ونه برای فیزیکدانان ،نه برای اهل فلسفه نه برای طرفداران استقلال یهود بلکه برای آن کسانی که می خواهند چیزی از جهان پرتناقض قرن بیستم درک کنند . و اینک شرح حال زندگی او از کودکی تا پابان عمر :

آلبرت انیشین در چهاردهم مارس 1879 در شهر اولم که شهر متوسطی از ناحیه و ورتمبرگ آلمان بود متولّد شد . امّا شهر مزبور در زندگی او اهمیتی نداشته است . زیرا یک سال بعد از تولّد او خانواده وی از اولم عازم مونیخ گردید.

پدر آلبرت ، هرمان انیشتین کارخانه ی کوچکی برای تولید محصولات الکتروشیمیایی داشت و با کمک برادرش که مدیر فنی کارخانه بود از آن بهره برداری می کرد. گر چه در کار معاملات بصیرت کامل نداشت .پدر آلبرت از لحاظ عقاید سیاسی نیز مانند بسیاری از مردم آلمان گرچه با حکومت پروسی ها مخالفت داشت امّا امپراتوری جدید آلمان را ستایش می کرد و صدراعظم آن « بیسمارک » و ژنرال «مولتکه » و امپراتور پیر یعنی «ویلهم اول» را گرامی می داشت.

مادر انیشتین که قبل از ازدواج پائولین کوخ نام داشت بیش از پدر زندگی را جدی می گرفت و زنی بود از اهل هنر و صاحب احساساتی که خاصّ هنرمندان است و بزرگترین عامل خوشی او در زندگی و وسیله تسلای وی از علم روزگار موسیقی بود.

آلبرت کوچولو به هیچ مفهوم کودک عجوبه ای نبود و حتّی مدّت زیادی طول کشید تا سخن گفتن آموخت بطوریکه پدر و مادرش وحشت زده شدند که مبادا فرزندشان ناقص و غیرعادی باشد امّا بالاخره شروع به حرف زدن کرد ولی غالباً ساکت و خاموش بود و هرگز بازیهای عادی را که ما بین کودکان انجام می گرفت و موجب سرگرمی کودک و محبّت فی ما بین می شود را دوست نداشت .

آلبرت مرتباً و هر سال از پس سال دیگر طبق تعالیم کاتولیک تحصیل کرد و از آن لذّت فراوان و بود وحتّی در مواردی از دروس که به شرعیات و قوانین مذهبی کاتولیک بستگی داشت چنان قوی شد که می توانست در هر مورد که همشاگردانش قادر نبودند به سوألهای معلّم جواب دهند او به آنها کمک می کرد.

انیشتین جوان در ده سالگی مدرسه ابتدائی را ترک کرد و در شهر مونیخ به مدرسه متوسطه «لوئیت پول» وارد شد . در مدرسه متوسطه اگر مرتکب خطایی می شدند راه و رسم تنبیه ایشان آن بود که می بایست بعد از اتمام درس ، تحت نظر یکی از معلّمان ، در کلاس توقیف شوند و با درنظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگیز کلاسهای درس ، این اضافه ماندن شکنجه ای واقعی محسوب می شد.

ذوق هنری:

ذوق هنری انیشتین چنان بود که او وقتی پنج ساله بود روزی پدرش قطب نمایی جیبی را به وی نشان داد . خاصّیت اسرار آمیز عقربه مغناطیسی در کوک تأثیر عمیقی گذاشت با وجود آنکه هیچ عامل مرئی در حرکت عقربه تأثیری نداشت کودک چنین نتیجه گرفت در فضای خالی باید عاملی وجود داشته باشد که اجسام را جذب کند.

وقتی که انیشتین پانزده ساله بود حادثه ای اتفاق افتاد که جریان زندگی او را به راه جدیدی منحرف ساخت : هرمان پدر او در کار تجارت خویش با مشکلاتی مواجه شد و در پی آن صلاح را در آن دیدند که کارخانه خود را در مونیخ بفروشد و جای دیگری را برای کسب و کار خود ترتیب دهند. از آن جا که وی خوش بین و علاقمند به کسب لذّتهای بود تصمیم گرفت که به کشوری مهاجرت کند که زندگی در آن با سعادت بیشتری همراه باشد و به این منظور ایتالیا را انتخاب کرد و در شهر میلان مؤسسه ی مشابهی را ایجاد کرد. هنگامیکه وارد شهر میلان شدند آلبرت به پدر خود گفت که قصد دارد تابعیت کشور آلمان را ترک گوید. آقای هرمان به وی تذکر داد که این کار زشت ونابهنجار است .

دوران دانشجویی:

در این دوران مشهورترین مؤسسه فنی در اروپا مرکزی به استثنای آلمان ، مدرسه ی دارالفنون سوئیس در شهر زوریخ بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شرکت کرد ولی بخاطر اینکه درعلوم طبیعی اطلاّعاتی وسیع نداشت درامتحان پذیرفته نشد. با این حال مدیر دارالفنون زوریخ تحت تأثیر اطلاّعات وسیع او در ریاضیات واقع شد و از او درخواست کرد که دیپلم متوسطه ای را که برای ورود به دارالفنون لازم است در یک مدرسه سوئیسی بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر کوچک «آآرائو»که با روش جدیدی اداره می شد معرفی کرد. بعد از یک سال اقامت در مدرسه مذبور دیپلم لازم را بدست آورد و در نتیجه بدون امتحان در دارالفنون زوریخ پذیرفته شد. با این که درس های فیزیک دارالفنون آمیخته با هیچ گونه عمق فکری نبود باز هم حضور در آنها آلبرت را تحریک کرد که کتب جستجوکنندگان بزرگ این را مورد مطالعه قرار دهد. او، آثار استادان کلاسیک فیزیک نظری از قبیل: بولترمان،ماکسول و هوتز را با حرص عجیبی مطالعه کرد. شب و روز اوقات او با مطالعه این کتابها می گذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانه ای آشنا شد که چگونه بنیان ریاضی مستحکمی ساخت. او درست در خاتمه قرن 19 تحصیلات خود راپایان داد و به مسأله مهم تهیه شغل مواجه شد.

از آنجا که نتوانست مقام تدریسی در مدرسه پولی تکنیک بدست آورد تنها راهی باقی ماند وآن این بود که چنین شغل و مقامی در مدرسه ی متوسطه ای جستجو کند.

اکنون سال 1910 شروع شده و آلبرت بیست و یک سال داشت و تابعیت سوئیس را بدست آورده بود. او در هنگام داوطلب شغل معلّمی خصوصی گردید و پذیرفته شد. انیشتین از کار خود راضی و حتّی خوشبخت بود که می تواند بهپرورش جوانان بپردازد امّا بزودی متوجّه شد که معلمّان دیگر نیکی را او می کارد ضایع و فاسد می کنند و این شغل را ترک کرد. بعد از این دوران تاریک ، ناگهان نوری درخشید و بعد از مدّتی در دفتر ثبت اختراعات مشغول به کار شد و به شهر«برن» انتقال یافت. کمی بعد از انتقال به شهر برن انیشتین با میلواماریچ همشاگرد قدیم خود در مدرسه ی پولی تکنیک ازدواج کرد و حاصل آن دو پسر پی در پی بود که اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. کار انیشتین در دفتر اختراعات خالی از لطف نبود و حتّی بسیار جالب می نمود وظیفه ی وی آن بود که اختراعات را که به دفتر مذبور می آوردند مورد آزمایش اوّلیه قرار می داد. شاید تمرین در همین کار موجب شده بود که وی با قدرت خارق العاده و بی مانند بتواند همواره نتایج اصلی و اساسی هر فرض و نظریه جدیدی را با سرعت درک و استخراج کند. چون انیشتین به خصوص به قوانین کلی فیزیک علاقه داشت و به حقیقت در صدد بود که با کمک محدودی میدان وسیع تجارت را به وجهی منطقی استنتاج کند.

در اواخر سال 1910 کرسی فیزیک نظری در دانشگاه آلمانی پراگ خالی شد. انتصاب استادان این قبیل دانشگاهها طبق پیشنهاد دانشکده بوسیله ی امپراتور اتریش انجام می گرفت که معمولاً حقّ انتخاب خویش را به وزیر فرهنگ وا می گذاشت. تصمیم قطعی برای انتخاب داوطلب ، قبل از همه ، بر عهده ی فیزیکدانی به نام« آنتون لامپا » بود و او برای انتخاب استاد دو نفر را مدّ نظر داشت که یکی از آنها «کوستاویائومان» و دیگری«انیشتین» بود. «یائومان» آن را نپذیرفت و پس از کش و قوسها فراوان انیشتین این مقام را پذیرفت. وی صاحب دو ویژگی بود که موجب گردید وی استاد زبردستی گررد. اوّلین آنها این بود که علاقه ی فراوان داشت تا برای عدّه ی بیشتری از همنوعان خود وبخصوص کسانیکه در حول وحوش او می زیسته اند مفید باشد. ویژگی دوّم او ذوق هنریش بود که انیشتین را وا می داشت که نه فقط افکار عمومی خود را به نحوی روشن و منطقی مرتّب سازد بلکه روش تنظیم و بیهن آنها به نحوی باشد که چه خود او و چه مستهعان از نظر جهان شناسی نیز لذّت می برند.

هدف انیشتین این بود که فضای مطلق را از فیزیک براندازد تئوری نسبی سال 1905 که در آن انیشتین فقط به حرکت مستقیم الخط متشابه پرداخته بود انیشتین با کمک از «اصل تعادل» پدیدههای جدیدی را در مبحث نور پیش بینی کند که قابل مشاهده بوده اند و می توانست صحت نظریه جدید او را از لحاظ تجربی تأیید کرد.

عزیمت از پراگ:

در مدّتی که انیشتین در پراگ تدریس می کرد نه فقط نظریه جدید خود را درباره غیر وی بنا نهاد بلکه با شدّت بیشتری نظریه ی خود را درباره ی کوآنتوم نو را که در شهر برن شروع کرده بود ، توسعه داد. با همه ی این تفاصیل انیشتین به دانشگاه پراگ اطّلاع دادکه در خاتمه دوره تابستانی سال 1912 خدمت این دانشگاه را ترک کرد. عزیمت ناگهانی انیشتین از شهر پراگ موجب سر وصدای بسیار در این شهر شد در سر مقاله بزرگترین روزنامه ی آلمانی شهر پراگ نوشته شد:«که نبوغ و شهرت

فوق العاده انیشیتن باعث شد که همکارانش او را مورد شکنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ ترک کرد.» انیشتین عازم شهر زوریج گردید و در پایان سال 1912 با سمت استادی مدرسه ی پولی تکنیک زوریج مشغول به کار شد شهرت انیشتین به تدریج تا آنجا رسیده بود که بسیاری از مؤسسات و سازمانهای علمی جهان علاقه داشتند که وی بعنوان عضو وابسته با مؤسسه ایشان در ارتباط یابد. سالها بود که مقامات رسمی آلمان کوشش می کردند که شهر برلن نه فقط مرکز قدرت سیاسی و اقتصادی باشد بلکه در عین حال کانون فعّالیّت هنری و علمی نیز محسوب گردد بهمین جهت از انیشتین دعوت بعمل آوردند. مدّت کمی بعد از ورود انیشتین به برلن ، انیشتین از زوجه ی خویش هیلوا که از جنبههای مختلف با او عدم توافق داشت جدا گردید و زندگی را با تجرد می گذارند. هنگامیکه به عضویت آکادمی پاشاهی انتخاب شد سی و چهار سال سن داشت و نسبت به همکاران خود که از او مسن تر بودند بیش از حد جوان می نمود. در این حال همه انیشتین را در وهله ی اوّل مردی مؤدب ودوست داشتنی به نظر می آوردند.

فعّالیّت اصلی انیشتین در برلن این بود که با همکاران خویش و یا دانشجویان رشته ی فیزیک درباره ی کارهای علمی مصاحبه و مذاکره کند وآنها را در تهیه برنامه ی جستجوی علمی راهنمایی کند. هنوز یکسال از اقامت انیشتین در برلن نگذشته بود که ماه اوت 1914 جنگ جهانی شروع شد. در مدّت جنگ جهانی اوّل ، روزنامه های برلن همه روزه از وقایع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان بود. در عین حال انیشتین در منزل خود با دختر عمه ی خویش الزا آشنایی پیدا کر. الزا زنی مهربان و خونگرم بود و همچنین او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت با اینحال انیشتین با او ازدواج کرد. جنگ بین المللی و شرایط معرفت النفسی که در نتیجه ی آن بر دنیای علم تحصیل گردید مانع از آن نشد که انیشتین با حرارت فوق العاده به توسعه وتکمیل نظریه ی ثقل خویش بپردازد. وی با پیمودن راه تفکّری که در پراگ و زوریخ

پیش گرفته بود توانست در سال 1916 نظریه ای برای ثقل بپردازد. و جاذبه ی عمومی بنا نهد که بلکی مستقل از نظریه های گذشته و از نظر منطقی دارای وحدت کامل بود.

اهّمیّت نظریه جدید به زودی مورد تأیید و توجّه دانشمندانی واقع گردید که دارای قدرت خلاق علمی بودند تأیید تجربی نظریه انیشتین توجّه عموم مردم را به شدّت جلب کرده بود از این پس دیگر انیشتین مردی نبود که فقط مورد توجّه دانشمندان باشد و بس. به زودی وی نیز همچون زمامداران مشهور ممالک ، بازیگران بزرگ سینما و تئاتر شهرت عام بدست آورد.

مسافرتهای انیشتین:

تبلیغات مخالف و حملاتی که علیه انیشتین می شد موجب گردید که در تمام ممالک جهان و در همه ی طبقات اجتماعی توجّه عموم مردم به سوی تئوریهای او جلب شود. مفاهیمی که برای تودههای مردم هیچگونه اهّمیّتی نداشته است وعامه ی ایشان تقریبأ چیزی از آن درک نمی کردند موضوع مباحث سیاسی گردید. انیشتین دراین زمان سفرهای خود را آغاز کرد ابتدا به هلند، بعد به کشورهای چک و اسلواکی، اسپانیا، فرانسه، روسیه، اتریش، انگلیس، آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر. امّا نکته قابل توجّه این است که وقتی انیشتین و همسر او به بندرگاه نیویورک شدند با استقبال شدید و تظاهرات پر شوری مواجه شدند که به احتمال قوی نظیر آن هرگز هنگام ورود یکی از دانشمندان رخ نداده بود .

انیشتین به آسیا وبه کشورهای چین، ژاپن و فلسطین سفر کرده است و این خاتمه ی سفرهای او بود. درسال 1924 بعد از مسافرتهای متعدد به اکناف جهان انیشتین بار دیگر در برلن مستقر گردید. حملات همچنان بر او ادامه داشت و نظریات او را بعنوان بیان افکار قوم یهود و به سوی فاشیسم می دانستند به این دلیل انیشتین به شهر پرنیستون در آمریکا می رود. بعد از چندی همسرش الزا در سال 1936 از دنیای می رود و خواهر انیشتین که در فلورانس بود به شهر پرنیستون نزد برادرش آمد. در همین دوران انیشتین تابیعت کشور آمریکا را می پذیرد. انیشتین در سال 1945 طبق قانون بازنشستگی مقام استادی مؤسسه مطالعات عالی پرنیستون را ترک کرد ولی این تغییر سمت رسمی ، تغییری در روش زندگی و کار او به وجود نیاورد وی کماکان در پنیستون بسر می برد و در مؤسسه ی مذبور تجسّسات خود را ادامه دهد.

آخرین سالهای زندگی انیشتین:

این دوران تجسّس در نیمه انزوای شهر پرنیستون به تدریج با اصطراب و احتشاش آمیخته می شد. هنوز ده سال دیگر از زندگی انیشتین باقی مانده بود لیکن این دوره ی ده ساله درست مصادف با هنگامی بود که عهد بمب اتمی شروع می گردید و بشریّت تمرین و آموزش خویش را در این زمینه آغاز می کرد. بنابراین مسأله واقعی که برای او مطرح شد موضوع چگونگی پیدایش بمب اتمی نبود با وجود اینکه منظور ما در این جا دادن چشم اندازی مختصر از روابط انیشتین با حوادث بزرگ سیاسی آخرین سالهای زندگی او می باشد باز هم اگر از دو موضوع اساسی یاد نکنیم همین چشم انداز هم ناقص خواهد بود یکی از آنها نامه ی مشهور است که وی می بایست برای همکاری خود در شوروی بفرشد و دوّم شرح وقایعی است که در اوضاع و احوال فیزیکدانان آمریکایی ، خاصه دانشمندان اتمی ، در داخل مملکت خودشان تغییر بسیار ایجاد کرد.

اکنون می توانیم بصورت شایسته تری همه ی آنچه را که گهگاه موجب تیره شدن پایان زندگی وی می شد مشاهده کنیم و سر انجام روز هجدهم آوریل 1955 بزرگترین دانشمند و متفکر قرن بیستم ، پیغمبر صلح و حامی و مدافع محنت دیدگان جهان ، مردی که احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه ی مردان جهان بوده است ، در شهر پرنیستون واقع در ممالک متحده آمریکای شمالی از زندگی وتفکر و مبارزه دست کشید و از دار دنیا رفت و در گذشت.

در پایان به اظهار نظرهای برخی از مشاهیر درباره ی انیشتین بعد از وفات وی می پردازیم:

پیشر فتی که انیشتین نصیب معرفت ما درباره ی طبیعت کرد از قدرت مهمّ جهان ‹امروزی خارج است. فقط نسلهای آینده خواهند توانست مفهوم واقعی آن را درک کند. › « دکتر هارولددوز رئیس دانشگاه پرنیستون در آمریکا »

« وی دانشمند بزرگ این عصر و به واقع یکی از جویندگان عدالت و راستی بود که هرگز با نا راستی و ظلم مصالحه نکرد.» «جواهر لعل نهر نخست وزیر هند»

یاد او زنده و روحش شاد باد .

 

         

زندگی نامه  کورش کبیر 

 

کودکی کوروش

کورش از مادری مادی و پدری پارسی بود نام مادر کوروش ماندانا بود که پدرش آستیاگ(آژی دهاک) پادشاه ماد بود و پدرش کمبوجیه(کامبیز) پادشاه پارس بود.پدر بزرگ پدری کوروش که بنیان گذار سلسله هخامنشی بود کورروش اول نام داشت.کوروش در واقع یک شاهزاده واقعی بود زیرا از دو طرف از خاندن سلطنتی و اشرافی بود. 

              


داستان های مختلفی از تاریخ نویسان در مورد کودکی کوروش گفته شده اما داستان نزدیک تر به واقعیت کودکی کوروش را به صورت زیر نقل شده است.

آستیاگ که به آژی دهاک معروف بود(آژی دهاک به معنی اژدها)پادشاهی ظالم و خونخوار بود.آستیاگ در روز به دنیا آمدن کوروش خوابی دید که دخترش ماندانا به جای فرزند بوته تاکی به دنیا آورد که شاخ و برگهای آن سرتاسر خاک آسیا را پوشانده است.

بعد از بیداری تمام مغان و معربان خواب را احضار کرد تا خواب وی را تعبیر کنندو آنها به او گفتند  که سلسله او روزهای شوم و ناهنجاری در پیش خواهد داشت و این طور تفسیر کردند که فرزندی که از دختر پادشاه زاده می شود تمام آسیا را فتح خواهد کرد و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

فرزند به دنیا آمد آستیاگ که از این خواب وحشت کرده بود به زور کودک را از مادرش می ستاند و یکی از بستگان به نام هارپاگ را مامور کشتن کوروش می کند.کوروش را زینت می کنند و به خانه هارپاگ می فرستند اما هارپاگ نمی توانست این کار را انجام دهد برای همین از گاوچرانی به نام میتراداتس(مهرداد) که در جایی حوالی اکباتان زندگی می کرد درخواست کرد. او را احضار کرد و بچه را به او داد و دستور داد بچه را در بیابان رها کند و به او گفت: ((پادشاه مرا مامور کرده است به  تو بگویم که اگر این بچه را نکشی خود تو به جای او به بدترین وضع کشته خواهی شد.))

مهرداد کوروش را گرفت و به خانه آورد از قضا زن او مدتی بود که حامله بود و در غیاب وی  که در خدمت هارپاگ بود بچه را زایید که مرده به دنیا آمد.

مهرداد وقتی به خانه رسید زنش از او پرسید که هارپاگ با او چه کار داشت؟او پاسخ داد: (( من وقتی به شهر رسیدم آنچه دیدم و آنچه که شنیدم ای کاش که به لطف و عنایت مردوخ هرگز نمی دیدم!خانه هارپاگ پر از کسانی بود که همه ناله و شیون می کردند و من با ناراحتی بسیار بدانجا درآمدم.همین که درون رفتم کودک شیرخواره ای دیدم که دست و پا می زدو می گریست.لباسهای زرددوزی شده و پارچه های الوان بر او پوشانده بودند.هارپاگ به من گفت آن بچه را بردارم و ببرم در بیابان بگذارم،درجایی که جانوران درنده زیاد باشند.من هم بچه را برداشتم و با خود آورم ، به تصور اینکه بچه به یکی از افراد خانواده خود هارپاک تعلق دارد و به دلیلی که من نمی دانم می خواهند او را بشکند اما در بین راه متوجه شدم که این بچه نواده دختری پادشاه خودمان است.بیا این هم بچه ))

بچه بسیار زیبا بود و زن گاوچران از بچه بسیار خوشش آمد و مهرش در دلش نشست. از شوهرش خواست که بچه را نکشد اما مهرداد حاضر نبود درخواست زنش را بپذیرد چون احتمال میداد هارپاگ جاسوسانی به دنبالش فرستاده اند تا بر او نظارت کنند.وقتی زن دید نمی تواند شوهرش را راضی کند گفت: ((حال که تو میخواهی بچه رابکشی پس آنچه می گویم بکن.من در غیاب تو بچه ای زاییدم که مرده به دنیا آمد.تو بچه مرده را به جای این زنده جای ده.و در بیابان که جانوران زیاد دارد رها کن،آن وقت این نوه پادشاه را به جای بچه خود بزرگ می کنیم.))

مهرداد قبول کرد و جامه کوروش و زینتها را به تن کودک مرده کرد و او را در بیابان رها کرد.

شاید همسر مهرداد هیچ وقت فکر نمی کرد بچه ای که می پرواند روزی عدل و صلح را در جهان رواج می دهد و پادشاه کشوری پهناور می شود.

کوروش تا ده سالگی در خدمت مادرخوانده اش ماند.

هرودوت دوران کودکی او را اینچنین وصف می کند :  « او کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود. بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند او را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی .  از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد.  کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد. از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد. در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد. وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست هایش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی او در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیژده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

 

 

بازگشت به خانواده

کورش و دوستانش بازیهای مختلفی انجام می دانند یکی از این بازی ها شاه بازی بود که در این بازی تمام مقررات درباری رعایت می شد. یک روز کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد از طرف دوستان به عنوان پادشاه انتخاب شد،کورش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری با به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود.هر کدام وظیفه خود را می دانست و  طبق بازی دستورات فرامانروا را اجرا می کردند.یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود،چون با جسارت تمام از فرمانبری کورش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند.وقتی پس از این تنبیه که جزو مقررات بازی بود،ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود،چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با پسر یک روستایی حقیر می کنند.رفت وشکایت به پدرش برد.آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت نسبت فوق العاده ای نسبت به خود کرد.به پیش پادشاه شکایت کرد.پادشاه کوروش و پدرخوانده او را به جضور طلبید و خطابش به آنان بسیار تند وخشن بود.به کوروش گفت: (( این تویی،پسر روستایی حقیری چون این مردک،که به خود جرات داده و پسر یکی از نجبای طراز اول دربار مرا تنبیه کرده ای؟))

کورش جواب داد: ((هان ای پادشاه،من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق با عدل و انصاف بوده است.بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند،چون به نظرشان بیش از همه بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم.باری در آن حال که همگان فرمانهای مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد.))

در آن موقع که کورش  ماجرا را می گفت آستیاگ به دقت به او می نگریست و گمانی فکرش را دستخوش نگرانی کرده بود.ندای اسرآمیز خون به او دروغ نمی گفت:خطوط چهره جوانک به نظرش می آمد که به خطوط چهره خودش شبیه است.

پادشاه شاکی و پسرش را مرخص کرد و مهرداد را به کناری کشید و بی مقدمه از او توضیح خواست که این بچه را ادعا می کند از خودش است از کجا پیدا کرده است.مهرداد به تپ و پت افتاد و من من کنان چند کلمه نامفهومی گفت.تهدید شد که اگر راستش را نگوید در همان جا و همان دم پوستش را زنده زنده خواهد کند.او ماجرا را توضیح داد وطبیعی بوده نام هارپاگ به میان آمد.هارپاگ فوراً به دربار احضار شد و گفته های خدمتکارش را تایید کرد.پادشاه ماد که نشانه های مسلم دخالت خدایان را در  همه این ماجرا درک کرد اندیشید که به هیچ وج نباید خود را در معرض خشم و غضب آنها قرار دهدوبار دیگر مغان و معربان خواب را خواست وبا ایشان  به صحبت نشست که چه باید بکند.آنها انجمی با تشریفات تمام تشکیل دادند و مدتی در این باره با هم صحبت کردند تا آخر نظر قطعی خود را به این شرح به پادشاه گفتند: ((چون این جوان با وجود اعدامی که تو قبلاً درباره اش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان او بوده اند.با این حال،تو می توانی هر گونه بدگمانی و نگرانی را از ذهن خود بیرون کنی،چون او در میان همسالان خود پادشاه بوده و لذا خواب تو تعبیر شده است.او دیگر دوباره پادشاه نخواهد شد و همین اتفاقی که افتاده کافی و بسیار خوب است،چه اگر قدرت به دست این بچه که پارسی است می افتاد حکومت به ملت دیگری انتقال می یافت، و ما که از قوم ماد هستیم تبدیل به برده و بنده می شدیم.باز تکرار می کنیم که خواب تو تعبیر شده است،و تو دیگر موجبی نیست که از او بترسی.پس او را به پارس بفرست.))

کوروش به نزد پدر و مادر خود به پارسموش فرستاه شد  و آنان از بازگشت معجزه آسا بسیار حیرت  کردند و خوشحال شدند و وقتی سرگذشتش را شنیدند همه پذیرفتند که این تنها ناشی از اراه خدا بوده است.

 Portrait of Cyrus the Great.jpg

پایان حکومت ماد و شروع امپراتوری ایران

هارپاگ که مقدر بود نقش مهمی در زندگی کوروش بازی کند فراموش نکرده بود که آستیاگ(آژی دهاک)،برای تنبیه وی به جزای نافرمانی از دستور مبنی بر کشتن کوروش در آن روزهای نخستین پس از به دنیا آمدنش،فرمان داده بود تا پسرش را بکشند.با اینکه معبران خواب این واقعه را بر خواست خدایان گذاشتند آستیاگ این کار را انجام داد.حتی در این مورد،هرودوت تفصیلات بیشتری که بسیار حزن انگیز است نقل می کندو می گوید که پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و ((در دیگ بزرگی پختند))،آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه به سر سفره آوردند وبدیهی است که شاه هارپاگ را نیز به آن مهمانی دعوت کرد.پس از صرف غذا که با باده خواری مفصلی همراه بود،شاه از هارپاگ پرسید که آیا غذا به مذاقش خوش آمده و با اشتهای تمام از آن خورده است؟وهارپاگ پاسخ داد که در کاخ او هرگز مهمانی چنین شاهانه و غذاهای به آن خوبی و لذیذی سابقه نداشته است.آنگاه پادشاه ماد برای مهمان حیرت زده خویش فاش کرد که آن غذای لذیذ از گوشت پسرش خودش بوده است. با این کار غیر انسانی آستیاگ که دستور کشتن پسر هارپاگ و خوراندن آن را به پدرش انجام داد و و در پایان پدر را با گفتن حقیقت حیرت زده و خشمیگن کرد.آستیاگ بدون در نظر گرفتن قوانین انسانی یک انسان را به عنوان غذا انتخاب کردوپدری را غمگین نمود،کار او گناهی بس بزرگ بود.

هارپاگ ضمن حفظ ظاهر آرام و مودبانه،با صبر و متانت هوش انتقامی کین توزانه در دل پخت و چون در این خیال نبود که شخصاً با شاه در بیفتد،زیرا می دانست که او بی محاکمه به حیاتش خاتمه خواهد داد،شرط احتیاط را بیشتر در آن دانست که این کار را با امن و اراده خدایان واگذارد،چه آنان خود می توانستند وسیله ای برای به کیفر رساندن این پادشاه ظالم برانگیزد.او که بر اثر یک پیش بینی غیر عادی و عجیب ناشی از تعبیر خواب فرمان یافته بود کوروش را در گهواره اش به قتل برساند به طوری که بعداً خواهیم دید تبدیل به عامل حیرت انگیز اقبال و کامیابی نجات یافته خویش گردید.به انتظاربه دست آوردن فرصت مناسب خشم خود را زیر ظاهر خوشرویی و لبخند فرو می خورد،با لجاج تمام می کوشید لطف و عنایت آستیاگ را نسبت به خود جلب کند و در تقدیم هدیه های سنتی به شاه کوتاهی نمی کرد.

وقتی سرانجام فرصت مناسب بدست آورد تا با زدن ضربت به شاه کینه خود را فرونشاند،در دربار اکباتان به توطئه چینی پرداخت.این کار نسبتاً آسان بود،چون پارسیان از تحمل یوغی که به گردن داشتند و خود را در خور آن نمی دانستند ناراحت بودند.باد ملی گرایی در میان قبیله های مختلف وزیدن گرفته بود.کوروش بارها دلیل و برهان شایستگی خود را برای فرمانروایی و استعدادهای ذاتی خود را برای پرداختن به امور سیاسی نشان داده بود و پدرش هم که حاکم ولایت انزان بود می توانست داوطلبان وفاداری از میان قبیله هخامنشی به خدمت بگیرد تا در هر موقعیت مناسبی به تحقق آرمان های او کمک بکنند.

واما آستیاگ که بیش از پیش وجهه خود را از دست می داد و کار به جایی رسیده بود که فداکارترین خدمتگزارانش نیز به خود جرئت می دادند بر بی کفایتی او و بر نارسایی اش در اداره مملکت خرده بگیرند.شاید هم هارپاگ مدت زیادی برای روشن کردن ایشان زحمت کشیده بود تا توانسته بود همراهانی فهمیده و با هوش از میان آنان برای خود دست و پا کند.

مسئله ای که به ویژه در این مورد بیش از هر چیز مطرح بود پیدا کردن شخص شایسته ای بود که انتخاب کنند و در راس توطئه بگذارند.کوروش می توانست مرد مورد نظر باشد.هارپاگ وی را از نقشه های خود،از نقشی که برای قوم پارس در نظر گرفته بود و از فوریت این امر که باید هرچه زودتر خود را از شریک پادشاه مادی شهوتران و نالایق در اداره کشور برهانند،آگاه ساخت.وی پس از اینکه راز مقاصد خود را با دوستان خویش در میان نهاد تصمیم گرفت شروع به اقدام کند، فرمانروای اکباتان را از تخت سلطنت به زیر آورد و جای او را به کوروش واگذارد که از لحاظ ویژگی ها و استعدادهای ذاتی و وابستگی اش به خانواده هخامنشی و موقعیت اجتماعی وسیاسی پدرش که پادشاه انزان بود شایستگی  این عنوان را داشت.یک متن تاریخی این گونه می گوید:بنابراین یکی از نزدیکان صمیمی و محرم خود را با این پیام به نزد کوروش فرستاد: ((ای پسرکمبوجیه،بیشک خدایان نظر عنایت به تو دارند،وگرنه در حال حاضر زنده نمی بودی.بیا و انتقام خود را از پادشاه ماد، که می خواست تو را پس از به دنیا آمدنت از میان بردارد،بگیر.تو اگر حاضر باشی به حرفهای من گوش بدهی بر کشوری که اکنون آستیاگ بر آن فرمان می راند سلطنت خواهی کرد.پارسیان به آسانی درک خواهند کرد که تو تنها امید آزادی و رهایی ایشان و مظهر قدرت و عظمتشان هستی.آنان به ندای تو سر به شورش برخواهند داشت و تو با همراهی ایشان و به کمک هوادارانی که خود من برایت در میان مادها پیدا خواهم کرد به آسانی خواهی توانست با این آژی دهاک نابکار که دشمن مشترکمان است بجنگی.اگرمن از طرف شاه به فرماندهی سپاهیانی برگزیده شوم که باید به مقابله با تو بیایند نخستین کسی خواهم بود که لشکر و مملکت را به تو تسلیم خواهم کرد؛و اگر کس دیگری از مشاهیر به سرداری لشکر منصوب گردد باز به همین شیوه،رفتار خواهد شد،زیرا ایشان نیز منتظر تنها اشاره ای از طرف من هستند تا از شاه خویش جدا شوند و جانب تو را بگیرند.در اکباتان همه چیز آماده است،بنابراین آنچه به تو می گویم بکن،وزود هم بکن.))

کورش در فکر شورش بود و در میان قبایل پارسی به سخنرانی پرداخت.

پارسیان که از مدها پیش در زیر ستم آستیاگ بودند از این شورش استقبال کردند.

سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان(  به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی آستیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش بزرگ برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده  یا استیاگ او را به نبرد واداشته است.  یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است –  برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را –  که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده  بود –  بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند  بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد.  و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله  ” پولی ین“  که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند –  بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠  ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال -  که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود -  به انزان انتقال یافت.

کوروش بزرگ پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ  و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است – پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود..  پس از نبردی که  امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧  ( ق.م ) ، کوروش به خود لغب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور  پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

 

نبرد سارد

سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “  برای کرزوس ، پادشاه لیدی  -  همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده  و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ،  برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ،  نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ،  تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.

فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه  به لاسدمون ( لاکدومنیا ،  پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید ، سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند.  ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف -  از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون -  فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ،  نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :

« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»

این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود.  بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را -  که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود -   به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند  و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.

با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند -  از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید. پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران  دارایی های  تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی  با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛  ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند. به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ،  از یکدیگر جدا شدند.  کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ،  از هر طرف به ایران حمله ور شود.  پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ،  سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.

کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای  کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود. بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که «  خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند -  به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند -  به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند.  به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند.  پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.

در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ،  آنچه در این مورد خاص می گوید ،  حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :

« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟  من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند. بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ،‌ پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد.  گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است: « تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :  من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »

و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد: ”  ای مرد ! کرزوس را نکش “  بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ .  کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت : « زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »

این بود روایت هرودوت  از آنچه بر پادشاه سارد گذشت.  ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش –  یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد -  بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است.  و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ  داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ،  شهر را غارت نکرده  و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

 

              

                 

           

زندگی نامه داریوش   

                  

داریوش در 1142 پیش از تاریخ خورشیدی پس از مرگ کمبوجیه Cambyses و فرونشاندن شورش بردیای دروغی Gaumata از سوی بزرگان ایران به پادشاهی برگزیده شد. داریوش هنگامی به پادشاهی رسید که به سبب غیبت زیاد کمبوجیه از ایران و رویداد گئوماتا، تمام استانهای کشور در شورش بسر میبرد. داریوش برای بازگردانیدن آرامش و برقراری یکپارچگی کشور 70 سال جنگید و در نزدیک به 20 جنگ شرکت کرد و سرانجام شاهنشاهی ایران را که رو به نیستی میرفت دوباره زنده کرد و دوران پادشاهی شاهنشاهان هخامنشی را به اوج خود رساند. در دوران او ایران از 30 استان (ساتراپ ) تشکیل شد و مصر ششمین استان ایران بود.

داریوش در سال 517 پیش از میلاد به مصر رفت و آئین مصریان را گرامی شمرد و پرستشگاهی در آمون Ammon برای آنان ساخت و بدینگونه بار دیگر آزادی ادیان در شاهنشاهی ایران را که کوروش بزرگ بنیانگزار آن بود به جهانیان یادآور گردید.

برای یاری به تجارت خارجی مصر داریوش کانال سوئز را میان دریای مدیترانه و دریای سرخ گشود. شاهراه میان ممفیس پایتخت مصرو شهر کوروش (درکنار رود سیحون در شمال شرقی ایران) و شاهراه بین سارد و شوش به درازای 2400 کیلومتر، از جمله راههایی است که داریوش در سراسر کشور پهناور شاهنشاهی ایران ساخت و با برقراری سیستم چاپار Post میان این استانها پیوند و پیوستگی بوجود آورد. داریوش برای دریافت مالیات روشی دادگسترانه پدید آورد و همواره ماموران دولت خود را زیر نظر داشت و آنان را از ستم و جور به مردم پرهیز میداشت. در زمان او برای نخستین بار در ایران سکه طلا زده شد که "داریک" نام داشت.

او افزون بر ارتشی نیرومند، سپاه جاویدان را بنیاد نهاد که 10 هزار تن بودند و هیچگاه از شمار آنان کم نمیشد و همیشه آماده جانبازی در راه انجام فرمان پادشاه بودند. جنگ مشهور ماراتن Marathon از جمله جنگهای میان ایران و یونان بود که در دوران داریوش روی داد. تاریخ دانان به داریوش لقب بزرگ داده اند و پس از او بسیاری از نام آوران تاریخ از جمله اسکندر، پادشاهان سلوکی، پادشاهان ساسانی و خلفای بنی امیه و بنی عباس هریک به گونه ای از روش کشورداری داریوش بزرگ تقلید کرده اند. داریوش در 1007 سال پیش از شروع سال خورشیدی در گذشت. 

 

  

زندگی نامه دکتر مصدق  

 

در دوره اول مجلس ، مصدق به هنگام تصدی دایی خود فرمانفرما در مقام والی آذربایجان ، کفالت امور او را در تهران برعهده داشت و در پی در گذشت پدرش یکی از مشاوران فرمانفرما شد و در کابینه های قوام السلطنه مشارکت نمود . ناصر الدین شاه به دنبال مرگ پدر مصدق و برای تجلیل از خدمـات وی ، به پسر نه ساله اش ، لـقـب مصدق السلطنه را داد و او را مستوفی خراسان نمود .
پس از صـدور فـرمان مـشـروطیـت و تـشـکـیـل مجلس شـورای ملی ، مصدق کاندیدای انتخـابـات دوره اول مجلـس گـردید و از طـرف اعیان و اشـراف اصفهان به نمایندگی برگزیده شد ولی اعتبارنامه او به علت سن کم مـورد اعتـراض قرار گـرفت و لذا او بـه مجلس راه نیافت . مـصـدق در سـال 1286 در سـن 25 سـالـگـی هنگـامـی کـه کـمـتـر از یـک سـال از صـدور فـرمـان مشـروطیت می گـذشـت بـا امـضـای سوگندنـامـه ، عضویت در جـامـع آدمـیـت را پـذیـرفت که یـکـی از شبکه هـای اولیه فـراماسونی در ایـران و بنیانگـذار آن میرزا عباسقلی خان آدمیت از پیروان میرزا ملکم خان موسس فراماسونی در ایران بود . محمدعلی شاه ، پس از به توپ بستن مجلس ، شورایی انتخاب کرد تا در مورد مسائل مملکتی به شاه مشورت برسانند .محمدمصدق از جملـه مـشـاوران شاه بود . مصدق بـا مـوافقت محمـدعـلـی شـاه در سـال 1287 شمسی برای ادامه تحصیلات به اروپا رفت و در پاریس به رشته علوم مالیه به تحصیل پرداخت . چندی بعد به سوئیس رفت و دکترای حقوق خود را از آن کشور اخذ نمود . پس از اینکه مشیرالدوله نخست وزیر می شـد، مصدق را به عنوان وزیر عدلیه در کابینه خـود معرفی می کرد .مصدق به همین قصد از اروپـا وارد بوشهر شد، ولی هنگام عزیمت به تهران پیشنهاد چندتن از سرشناسان آن خطه به ولایت فارس منصوب گردید .
دکتر مصـدق در دوران ولایت فارس و حضـور نظـامـی انـگـلـیـس در مـنـطـقـه جـنـوب در راسـتـای سیاسـت هـای دولت مـرکزی ، بـا دولت انگلـیـس و پلیس جنـوب ، همکاری می کرد و رابطه ای دوستانـه با مأمـوران انگلیسـی داشـت ، بـه طـوری که پـس از سقوط کابینه مشیـرالدوله هنگامی که حکـومت وقت (سپـهـدار رشتی )در صدد تغـیـیـر اسـتـانـدار فـارس برمی آید، کنسـول و فرمانده انگلیسی پلیس جـنـوب شرقی توصیه می کنند وسایل ابقای مصدق در ولایت فارس فراهم شود . * مصدق در دوران رضاخان پس از کودتای سوم اسفند 1299، برخی رجال سیاسی دوره قبل همچو ن قوام السلطنه و مشیرالدوله بازداشت شدند . دکتـر مـصـدق نـیـز از اعـلام فـرمـان انـتـصـاب سیدضیاء به نخست وزیری ، سر باز زد و تنها زمانی از ولایت فارس کنـار رفت که از احمدشاه مستقیمـاً فرمان عـزل خـود را دریافت کـرد .وی به منطقـه ایـل بختیاری پناه برد و سه ماه بعد، زمانی که سید ضیاء از نـخـسـت وزیـری کنـار گـذاشـتـه شـد، در دولـت قوام السلطنه در پست وزارت مالیه منصوب گردید و به تهران آمد و مجدداً جایگاه خود را به عنوان یکی از رجل سیاسی به دست آورد . سـپـس مـصـدق بـه فـرمـان رضـاخـان ، ولایت آذربایجان را برعهده می گیـرد و در همین دوره اسـت که شورش ماژور لاهوتی را سرکوب می نماید . وقتی رضاخان به نخست وزیری می رسد، دکتر مصدق که در ایـن زمان نماینـده دوره پنجم مجـلـس بود با رضاخان همکاری می کند و به عنوان یک نفر از هشت مشـاور رضاخان با توجه به تخصص خـود در علم حقوق ، راه و چاه ارتقا و تحکیم و استقرار قدرت رضاخان را با پیشنهاد انتصـاب وی به فـرماندهی کل قوا، هموار می نمایـد .زمانی که رضاخان به حالت قهر، تـهـران را تـرک می کند، دکـتـر مـصـدق ، او را مجددا به تهران باز می گرداند .
آغاز سلطنت محمدرضا خان دکتر محمد مـصـدق در اولین انتخابات بعـداز پایان دوره دیکتاتوری برای مجلس چهاردهم انتخاب و به مجلس راه یافت .مهم ترین اقدامی کـه وی در دوره چهـاردهم انجـام داد صـرفنظر از مخـالـفـت بـا اعتبـارنامه سیدضیـأ، ارایه طرحی مبنی بر غیـرمجاز بودن دولت در مذاکره و اعطای هر نوع امتیاز نفتی به شرکت های خارجی بود . فعالیت سیاسی دکتر مصـدق بـا قـدرت گـرفتن قوام السلطنه و اختلاف نظری که در این مرحله با هم داشتند که منجر به شکست دکتر مصدق در انتخابات دوره پانزدهم گـردید، پایان یافت و دکتر مصدق کـه از این موضوع شدیداً متأثر گردیده بود خود را بازنشسته سیاسی نموده و به احمدآبـاد رفت و از انجام هر نوع فعالیت سیاسی خودداری کرد . دکـتـر مـصـدق بــه دعــوت اقـلـیـت مـجــلــس بازنشستگی سیاسی را رها کرد و کاندید دوره شانزدهم مجلس شورای ملی گردید . او در ایـن دوره در اعـتـراض بـه تــقـلـب در انتخـابات به اتفـاق حدود دویست نفـر دیگر در دربار مـتحـصن شـد که ایـن تحصـن بدون اخـذ نتیجه پایان گرفت . مصدق در مجلس شانـزدهم ـ رئیس کمیسیـون نفت مجلس شد .در این دوره بود که کمیسیون نفت ده روز به دولت فـرصت داد تا نظر خود را نسبت بـه لایحه الحاقی مبنی بر ملی شدن صنعت نـفـت ارایه دهـد .رزم آرای نخـسـت وزیـر در مقابـل ایـن طـرح ایستادگی کـرد؛ به همین دلیل در 16 اسفنـد 1329 رزم آرا به دست فدائیان اسلام کشته و مهم ترین مانع پیش روی ملی شدن صنعت نفت بـرداشته شد .13 روز بعد مجلس شـورای ملی به ملی شدن صنـعـت نفت رأی داد . در اردیبهشت سال 30، دکتر مصدق به پیشنهاد جمـال امـامـی بـه نـخـسـت وزیـری بـرگزیـده شـد و حسـاس تـریـن دوران زندگـی او بـدیـن گـونه شـکـل گرفت . دکتر مصـدق بـدون مشـورت با اعضای جبـهـه ملی ، وزیـران خود را که اغـلـب از دولتمـردان سابق بودند انتخاب نمود و سپس برنامه خود را بدین شرح اعلام کرد : 1 ـ اجـرای قانـون ملی شدن صنـعـت نـفـت در سراسر کشور 2 ـ اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملی و شهرداری ها انتخابات مجلس هفدهم در زمان دولت مصدق
برگزار گردید و آیت الله کاشانی به عنوان رئیس مجلس برگزیده شد، هر چند در مجلس حضور نیافت . به دنبال تقـاضـای دکـتـر مـصـدق از شـاه بـرای تصـدی وزارت جنـگ بـرای خـودش و نپـذیـرفتـن آن توسط شاه ، دکتر مصدق استعفا داده و در پی آن قوام به نخست وزیـری بـرگزیده شد .اما سه روز بعـد بـا اعتراض آیت الله کاشانی و تظاهرات نسبتاً وسیع مردم در 30 تیرماه 1331، شاه مصدق را بر مسند قدرت باز گرداند . مصدق برای ادامه کار و پیش بردن ماجرای نفت تقاضای اعطـای اخـتـیـارات قانـونگـذاری یک سالـه نمود .این امر که مخال صریح قانون اساسی و به منـزله بی اختیـار شـدن مـجـلـس بـود مـورد اعتـراض نمایندگان به رهبری آیت الله کاشانی گردید، سرانجام این اختیارات به مصدق داده شد .به دنبال اوج گیری اختلافات اقلیت مخال دولت و مصدق ، 59نفر از نمایندگان مجلس که از حامیان دکتر مصدق بودند استعفا داده و مجلس هفدهـم بـدیـن تـرتیب منـحـل گردید . 25 مردادماه 1332 کودتای سرهنگ نصیری و زاهدی که به دستور شاه صادر شده بود، کش و به اطلاع عموم رسید .
شاهنیز از کشور خارج گردید . آیت الله کاشانی طی نامه ای به مصدق در مورد وقوع یک کودتای دیگر توسط زاهدی هشدار داد ولی او در پاسخ تنها نوشت که » مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم .«اما کودتا در تهران انجام شد و مصدق از کار برکنار گردید . * بعداز کودتا مصـدق در 29 مردادماه 1332 دستگیـر شـد . بازپرسی او تقریبـاً یک ماه بعـد، از 26 شهریور 32 آغاز شد و تا 7 مهر ادامه یافت .در روز 30 آذرماه ، دادگاه متهـم را گناهکار شناخـتـه و او را به سه سـال زنـدان مـجـدد مـحــکــوم کـرد .پـس از پـایــان دوره محکـومیت در سـال 1335 مستقیـمـاً بـه زادگاهـش احمدآباد فـرستاده شد و تا پایان عمر در آنـجـا بـود . وی در این دوران از فعالیت های سیاسی به دور بـود تا اینکـه در سـن 85 سالگی در حالی که از بـیـمـاری سـرطان حنـجـره رنج می بـرد و به همـیـن منـظـور در بیمارستان نجمیه (موقوفیمادرش )تحت درمان بود، در روز 14 اسفند 1345 درگذشت
نظرات 2 + ارسال نظر
حسین شنبه 24 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 13:42

اسم همه بود به غیر از نیکولا تسلا

کامران دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 13:55

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد